پارادایم اجتهادی دانش دینی «پاد»
گروه فلسفه علوم انساني تاكنون تلاشهاي گستردهاي را در زمينه نظريهپردازي در باب علم ديني به انجام رسانده است. يكي از مهمترين اين اقدامات، تحقيق و مطالعه در باب مدلهاي موجود علم ديني و نقد و سنجش آنها و در نهايت، اكتشاف «پارادايم اجتهادي دانش ديني» يا به اختصار «پاد» ميباشد. اين نوشتار در پي گزارش، شرح و تحليل اين نظريه در مقايسه با پارادايمهاي رائج ديگر در علوم انساني است و تلاش مي كند تا با ارائه نظريهاي منسجم در باب چيستي علم ديني، منابع و متدلوژي، به اثبات گزارههاي آن پرداخته و در نهايت، مدلي منقح و پارادايميك از علم ديني ارائه كند. |
پارادايم اجتهادي دانش ديني
«پاد»
دكتر سيدحميدرضاحسني- دكتر مهدي علي پور
گروه فلسفه علوم انساني پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
مسأله علم ديني و بحث از امكان يا ناممكن بودن آن و در فرض امكان، ضرورت داشتن يا نداشتن آن و در مرحلة بعد، تبيين اصول و شاخصهاي علم ديني، در فرض امكان و ضرورت چنين علمي، بنياديترين مسألة دينمداران به شمار ميآيد. بيشك اقتدار دين در دوران معاصر منوط به كارآمدي آن در عرصههاي مختلف علمي است و اين كارايي در گام نخست در گرو ارائة نظريه و مدلي منطقي و سازگار براي تبيين علم ديني است.
پژوهشگاه حوزه و دانشگاه نيز در همين راستا و به منظور زمينهسازي و توليد علوم انساني اسلامي در دو دهه گذشته تلاشهايي را در اين عرصه به انجام رسانده است. گروه فلسفه علوم انساني به عنوان نوپاترين گروه پژوهشي در اين پژوهشگاه، تلاشهايي را در زمينه نظريهپردازي در باب علم ديني به انجام رسانده و نيز در دست انجام دارد. يكي از مهمترين اين اقدامات، تحقيق و مطالعه در باب مدلهاي علم ديني و سنجش آنها و اكتشاف «پارادايم اجتهادي دانش ديني»يا به اختصار «پاد»ميباشد كه از آن سنجش برآمده است. اين نوشتار در پي گزارش، شرح و تحليل اين نظريه است. در واقع، اين نوشتار به ارائه نظريهاي منسجم در باب چيستي علم ديني، منابع و متدلوژي اثبات گزارههاي آن پرداخته و در نهايت، تلاش ميكند تا مدلي منقح از علم ديني ارائه كند.
پيچيدگي و صعوبت بحث علم ديني تاكنون طيف متنوعي از ديدگاهها در اين باب مطرح شود. در ميان باورمندان به امكان و ضرورت علم ديني، عدهاي بر اين عقيدهاند كه تمامي مفاهيم، روشها، روششناسيها و حتي قواعد منطق و رياضيات ميتوانند ديني يا غير ديني باشند و ديني كردن تمامي ساحتهاي معرفتي بايد مورد توجه دانشمندان مسلمان قرار گيرد. مرحوم حجت الاسلام و المسلمين سيد منيرالدين حسيني بر اين باور است.
در تلقي ديگر ديدگاه دكتر مهدي گلشني قرار دارد كه داشتن رويكردي خداباورانه، جهت تفسير دستاوردهاي علمي، براي ديني ناميدن علم، كافي قلمداد شده است.
از زاويهاي ديگر برخي مانند دكتر سيد حسين نصر، علومي را كه مسلمانان در دوران تمدن اسلامي توليد كردهاند، علومي ديني و قدسي ميداند. اين در حالي است كه برخي مانند حجت الاسلام و المسلمين سيد منيرالدين حسيني معتقدند كه علوم در هيچ مقطعي از زمان، ديني نبوده است.
در نگاهي ديگر، برخي از جمله دكتر خسرو باقري، راههاي دخالت باورهاي ديني در ساختن علوم را نشان داده و كوشيدهاند تا به علم ديني دست يابند.
به نظر ميرسد طبيعيترين ديدگاه در باب علم ديني، ديدگاهي است كه در حوزههاي ديني بطور روشمند در استنباط معارف ديني، رايج و متداول است كه برخي از رگههاي آن در ديدگاه آيهالله جوادي آملي و نيز آيهالله عابدي شاهرودي مشاهده ميشود.
مدلي كه اين نوشتار عرضه كرده و از آن حمايت ميكند، ديدگاهي است كه از رهگذر سنجش نظريههاي ديگر در باب علم ديني، و به ويژه ديدگاه استنباطي و با بازسازي و تعديل آن به دست آمده است. آنچه مدل پيشنهادي اين نوشتار را از مدلهاي ديگر متمايز ميسازد، اين است كه مدل مذكور در ساختاري پارادايميك و پس از تنقيح مباني پارادايمي آن و سنجش پارادايمهاي رقيب در علوم انساني، به مثابه پارادايم ديني عرضه شده است.
پيش از بيان و تشريح مدل پارادايم اجتهادي دانش ديني ذكر نكات زير ضروري است:
يك. پديداري هر دين جديد، و از جمله دين اسلام، با مجموعهاي از آموزهها، احكام و قوانين همراه بود. اديان در پي آنند كه شئون و اطوار گوناگون حيات باورمندان به خود و چگونگي روابط اجتماعي، اخلاقي، فرهنگي و سلوكي آنان را تنظيم و مديريت كنند. آنان كه اين دين را با تمام آموزههايش پذيرفتند، به حكم عقل، خود را نسبت به اصول، قوانين، تعاليم و تكاليف آن مسئول دانسته، تبعيّت از آنها را برخود فرض ميشمارند؛ زيرا آنان دين جديد را براي رسيدن به سعادت پذيرفتهاند و معتقدند كه دين، راه و روشي را عرضه مينمايد كه سعادت ايشان را تضمين ميكند. از اين رو، گروندگان بايد در فكر تدوين راهنامه نظري و عملي دين باشند تا بتوانند براساس آن به اجراي برنامهها و قوانين بپردازند.
دو. اغلب و بهطور رايج، هر ديني - با مجموعه آموزهها، سنتها و افعال و تعاليمش - در مستوا و قالب متون زباني عرضه شده است؛ يعني اگرچه در زمان خود صاحب شريعت، تعاليم ديني از طريق گفتار شفاهي، فعل و سلوك عملي و نظاير آن هم بيان ميشود، اما آنچه در نهايت به نام دين رقم ميخورد، به صورت مجموعهاي مكتوب و نوشتاري به دست آيندگان ميافتد كه در اسلام، شامل نقل وحي و سنت معصومان ميباشد.
سه. براساس دو امر فوق، دينمداران براي ترسيم نظامنامة دين، چارهاي جز تمسّك و رجوع به تجلّي زباني و متن دين ندارند كه بازتابندة آموزهها، تعاليم و قوانين دين، هم در لايههاي ظاهري و استظهاري و هم در لايههاي باطني براساس تأويل و تدقيق مضبوط در متون است.
چهار. متنْ فهمي، بنا به اقتضاي خود، محتاج قواعد و اصول خاصّي است؛ اصولي كه اغلب آنها به صورت ارتكازي در نهاد آدميان وجود دارد؛ مانند اصول و قواعد استظهارات، اطلاق و تقييد، عام و خاص، مفهومگيري از كلام و.... از اين رو، ميتوان گفت كه نياز به قواعد و اصول فهم گزارههاي ديني، يك نياز طبيعي است كه بنا به اقتضاي متن و نوشتاري بودن كلام وحي دقيقاً از همان وقت كه وحي نازل شد و كلام وحياني چه به صورت شفاهي القا شد و چه در قالب مكتوبات و نوشتهها به دست مؤمنان افتاد، نياز به كاربرد اين اصول و قواعد پديدار گشت. هر مسلماني ارتكازاً بسياري از اين قواعد را در فهم كلام خدا و پيامبر به كار ميگرفت؛ همانگونه كه هر انساني آنها را براي فهم كلام و نوشتههاي عادي نيز به كار ميبست.
اين مقدار، تنها يك نياز طبيعي و ارتكازي بود كه به خودي خود در فهم متون اعمال ميشد؛ مانند بسياري از قواعد منطق كه پيش از تدوين آن ارتكازاً از سوي آدميان استفاده ميشده است. از همين رو، همانگونه كه منطق در اين رده و سطح، داراي مؤسّس و مبتكري نبوده و معلم اول، تنها مدوّن آن بوده است، اين قواعد نيز در اين حد و اندازه، نام مؤسّسي را بر پيشاني خود ندارد.
در كنار اين سطح از نياز طبيعي، با دوري از عصر نصوص و زايل شدن بسياري از قراين حالي و بخشي از قراين مقاليِ متون وحي و سنّت از يك سو، و افزايش رو به رشد نيازهاي جامعه اسلامي و پديد آمدن پرسشها و مسائل بيسابقه از ديگر سو، ضروري ميساخت كه محقّقان و دينپژوهان در فهم كتاب خدا و سنّت معصومان، ژرفكاويها و تأمّلات بيشتري به كار برده، با نگاه نو و به كمك عناصر مشترك و مضبوط به سراغ فهم دين و كشف احكام جديد بروند. اين كار ضروري بود؛ از آن جهت كه جلو انحراف در فهم و به كارگيري قواعد ناصواب در كشف حكم از كتاب و سنّت و بهطور كلي روشهاي غلط و باطل گرفته شود. ائمه شيعه كه به اين مسأله از همه آگاهتر بودند، پيش از همه به آن توجّه كرده، براي جلوگيري از آن به تعليم و املاي قواعد كلّي و عناصر مشترك استنباط پرداختند تا هم روشهاي باطل ديگران را در فهم كتاب و سنّت و كشف حكم به اصحاب خويش تذكر دهند و هم شيوۀ صحيح اجتهاد را به آنان بياموزند.
آنچه در اين مرحله پديد آمد، يك نياز صناعي، ابزاري و فنّي بود كه انديشمندان مسلمان را بر آن داشت تا در فرايند اجتهاد علوم و ابزاري را بكار گيرند كه برخي از آنها تأسيسي بود و در رأس آن به تأسيس علمي به نام «اصول استنباط» همت گمارند كه كاملاً ابداعي و ابتكاري است و پيشتر در ميان دانشمندان و ملل ديگر سابقهاي نداشت. از اين رو، اجتهاد در كليّت خويش يك فرايند تأسيسي است.
همانگونه كه گذشت، اين نوشتار با مفروض دانستن امكان و ضرورت توليد علم ديني، درپي تبيين و ارائۀ روش و راهكاري براي كشف و توليد علوم انساني اسلامي است، اگرچه حاصل مدعاي اثبات شده در آن، عام است و شامل توليد علوم تجربي از دين نيز ميتواند باشد. اما اينكه آيا ميتوان از دين گزارههاي ناظر به طبيعت و مربوط به علوم تجربي را نيز استخراج كرد و نيز با مفروض داشتن چنين قابليتي، چگونگي و چيستي گزارههاي علوم طبيعي ديني، خود مستلزم بحث مستقل و مبنايي ديگري است كه اين مقاله در پي اثبات يا انكار آن نيست.
اكنون پيش از آغاز بحث، مناسب است كه به وضوح، مهمترين مباني مورد نظر كه نقش مبادي تصوري و تصديقي اين بحث را برعهده دارند، اشاره و شماره نماييم.
مدل و ساختار معرفتي پارادايم اجتهادي دانش ديني، مبتني بر مباني و اصولي است كه يا بديهياند يا قريب به بديهي كه از طريق ارجاع به بديهيات قابل اثبات هستند. از اين رو، آنچه ما در آغاز بحث بدانها به مثابه مباني يا مبادي تصوري و تصديقي پشتيبان و مؤثر در مدل پيشنهادي اشاره ميكنيم، يا بديهي و يا نظري قابل اثبات و نفي ميباشند. درواقع مراد از مباني يا مبادي، آن دسته از امور بديهي يا نظرياي است كه بنيان نظرية ما بر آن متوقف است. از اين رو از سنخ پيشفرضهاي اصل موضوعي غيرقابل اثبات نيستند و ما با عنايت به اين كه واژة پيشفرض معناي عامي از اصول موضوعه دارد، براي پرهيز از هرگونه خلط، ترجيح ميدهيم كه از مفروضات يا پيشفرضها كه انگاره توجيهناپذيري معرفتي را به ذهن متبادر ميكند، بهره نبريم.
يك. دانش، ممكن است؛ يعني سفسطه و شك فراگير درست نيست.
دو. دانش با درنظر داشتن همه محدوديتها در صورت كاميابي در اكتشاف واقع، مطلق است و نسبيتگرايي عام را برنميتابد.
سه. آدمي موجودي كرانمند و خطاپذير است و دانش اكتسابي او به تدريج حاصل ميشود، از اين رو، همواره در هر دانش اكتسابي بشر امكان خطا راه دارد.
پنج. آدميان داراي روشهاي عامي براي تحصيل معرفت هستند.
يك. دين، عبارت است از مجموعهاي از معارف، اعتقاديات و احكام مربوط به خدا، عالم و انسان كه از طريق وحي به آدميان رسيده است. و مراد ما از دين در اين نوشتار، خصوص دين اسلام است.
دو. زبان دين، ناظر به واقع است؛ دين اسلام و آموزههاي آن مطابق با واقع است. بنابر اين مبنا، قضاياي توصيفيِ غير ارزشي و اخباري دين فقط به واقع نظر دارد. قضاياي انشاييِ دين نيز با توجه به مبادي و غايات به واقع و نفس الامر بازميگردد.
سه. عصمت و مصون از خطا بودن شارع و واسطههاي ابلاغ كلام شارع به انسانها كه مستلزم مطابق و عين واقع بودن كلام وحي ميباشد؛ يعني معيار ثابت و بيخطاي معرفت ديني را فراهم ميسازد.
چهار. آنچه در متون ديني آمده، به صورت كامل و حداكثري است و تجربههاي عرفاني يا ديني انسانها چيزي بر آنها نميافزايد. از اين رو نحوة تعامل با متون ديني و دين صرفاً بايد رويكردي اكتشافي باشد؛ يعني با رويكرد فهم و كشف واقع صورت گيرد و با هيچگونه تحميل و تفسير به رأي همراه نباشد.
پنج. افزون بر اين، گرچه در شأن نزول آيات و روايات، زمان و مكان خاصي ذكر شده است، اما كلام خدا و معصومان : به طور كلي، به زمان و مكان خاصي محدود نيست. اين نكته بدين معنا است كه مكانها و زمانهاي نزول آيات و ورود روايات، نه در احكام قرآني ايجاد تخصيص ميكند، و نه سبب محدوديت در معاني و مضامين قرآني و روايي ميگردند، مگر اينكه دليل خاصي برخلاف آن موجود باشد. همچنين در كشفي كه قرآن نسبت به واقع دارد، محدوديتي ايجاد نخواهد كرد. كلام خدا و معصومان : كاشف از همهي مراتب واقع است و از آن جهت كه با واقع نامحدود ارتباط دارد، محدوديت در آن راه ندارد.
شش. اصل دين و متون دينيِ متحقق الصدور، ثابت است. اما از آنجايي كه علوم اكتسابي بشر عادي و غير معصوم به لحاظ معرفتشناختي، محدود و خطاپذير بوده و به نحو تدريجي حاصل ميشود، از اين رو فهم بشر از دين و متون ديني در معرض تحول و تغيير است.
هفت. مراد از منابع دين، عبارت از كتاب (قران) و سنت و عقل بديهي است. و دلايل كشف آموزههاي ديني از منابع مذكور، عبارتند از كتاب، سنت، اجماع و عقل. البته اين اصل يا مبنا، توضيحاتي را ميطلبد كه در ادامه اين نوشتار براي خواننده روشن ميشود.
يك. مراد از علوم انساني در پارادايم اجتهادي دانش ديني، عبارت است از آنچه امروزه در دانشگاهها و مراكز علمي دنيا به عنوان علوم انساني و نيز علوم الهياتي تلقي ميشود؛ از قبيل روانشناسي، علوم اجتماعي؛ علوم تربيتي و ...، كلام، فلسفه، اخلاق، فقه و حقوق و.... در واقع مراد اين نوشتار از علوم انساني به معناي «ساحتي از دانش» است؛ مجموعهاي از تصورات، تصديقات، مفاهيم و گزارههايي است كه از شواهد و دلايل موجه و كافي برخوردار هستند. اين معناي از علم اصطلاحاًديسيپلين(discipline) خوانده ميشود.
دو. علوم انساني، اولا ناظر به واقع و ثانيا عيني (آبجكتيو) هستند.
سه. مراد ما از علوم انساني اسلامي، علمي است كه بر پايهي منابع و متون ديني به روشي خاص، كه «روش اجتهادي» ناميده ميشود و اين نوشتار عهدهدار تبيين آن است، استخراج ميشود. علوم انساني اسلامي نيز به همين وزان، قابل تعريف است.
چهار. به گمان ما دين و متون ديني، متولي تعليم و تبيين علوم انساني هستند. از اين رو متضمن محتواي ناظر به گزارههاي علوم انساني ميباشند.
پنج. (بر پايه اصول دين شناختي فوق، به ويژه اصل چهارم و اصل 4 از اصول علم شناختي، اين اصل قابل استنتاج است كه:) استخراج علوم انساني ديني و اسلامي، امكان دارد.
شش. توليد علوم انساني ديني و اسلامي، ضرورت دارد.
هفت. روش كشف علوم انساني اسلامي، روش اجتهادي است و روش اجتهادي نيز بالضروره رواديد و جواز شرعي و عقلي دارد.
نظرگاهي حاصل از مجموعهاي از اصول و قواعد هستيشناسانه، روششناسانه، معرفتشناسانه و انسانشناسانة مستدل و عامّ بديهي و نيز مباني نظري، اصول موضوعه و عناصر كلاني كه فعاليت علمي دانشمندان را با روشهاي معيني در حوزههاي علمي (و معرفتي) هدايت ميكند؛ چارچوبي از مباني نظري و عناصر كلاني كه براي تحليل، سنجش، كشف و اصلاح نظريههاي علمي به كار ميرود.
بنابر اين تعريف، معرفتهاي بشر بر دو سنخ است:
الف. معرفتهاي غيرپارادايميك كه بر دو دسته قابل تقسيماند:
معرفتهاي غيرپارادايميك نوع اول، كه تعبير «اصول و قواعد عام بديهي» به آن ناظر است، معرفتهايي هستند كه چه در مقام ثبوت و چه در مقام اثبات، غيرپارادايميك ميباشند؛ زيرا دستگاه انديشتاري بشر همواره داراي آن بوده، هست و خواهد بود و گريزي از آنها نيست؛ زيرا بدون آنها امكان انديشيدن وجود ندارد و طبعاً هيچ پارادايمي نيز شكل نميگيرد.
اما معرفتهاي غيرپارادايميك نوع دوم، كه تعبير «مباني نظري» ناظر به آن است، معرفتهايي هستند كه ثبوتاً با روابطي كه با مباني عام بديهي دارند، از سنخ معرفتهاي غير پارادايمي شمرده ميشوند، اما در مقام اثبات، به دليل نظري بودن آن، هر انديشمندي بر اساس ميزان ادله و شواهدي كه در اختيار دارد يا كشف ميكند، موضعي را در خصوص آن برميگيرد. از اين رو به لحاظ اثباتي، مباني نظري در هر پارادايم، مخصوص آن پارادايم است و لذا به نوعي پارادايممحوري در اين بخش از معرفتها نيز سايه ميافكند. البته اين دست از معرفتها همچنان غير پارادايميك باقي ميمانند؛ زيرا بر پايه روش عام دانش، از سوي همگان به صورت فراپارادايمي قابل بررسي و سنجش ميباشند و امكان توافق بر سر يك ديدگاه در آن به صورت مستمر وجود دارد.
ب. معرفتهاي پارادايميك؛ معرفتهايي كه بر اساس پارادايم خاصي و در درون آن شكل ميگيرند كه شامل اصول موضوعه، عناصر كلان پارادايم و مسائل جزيي درونْپارادايمي ميباشند. اغلب معرفتهاي ما به همين صورت است و چون اصول هر پارادايمي مختص به خود آن پارادايم است، معرفتهاي حاصل در درون يك پارادايم را نميتوان به تنهايي با معرفتهاي حاصل در پارادايم ديگر سنجيد، و از اين جهت اين معرفتها قياسناپذير يا سنجشناپذيرند، اما ميتوان با ارجاع آنها به اصول و قواعد عام بديهي و مباني نظري كلاني كه آن پارادايمها بر آنها بنا شدهاند، آنها را به سنجش و قياس گرفت؛ زيرا اصول مذكور برپاية معرفتهاي غيرپارادايميك و عام بشر قابل سنجش، اثبات و نفي ميباشند. طرفدار هر پارادايمي ميتواند با استدلال به دفاع از اصول كلي مفروض در پارادايم خود بپردازد، يا اصول كلي پارادايم رقيب را نپذيرد و مستدلاً آن را نفي كند. به اين ترتيب ميتوان برتري يك پارادايم را بر پارادايم ديگر نشان داد. با اين بيان آشكارا معلوم ميشود كه پارادايميك بودن دانش، مستلزم نسبيتگرايي معرفتشناختي ناشي از قياسناپذيري پارادايمها نسبت به يكديگر نخواهد بود.
مؤلفة دوم در تعريف فوق، تأكيد بر لزوم وجود روششناسي معين و مشخصي است كه بيشك در سطح فراپارادايمي، اكتشافي است و به گمان ما در سطح درونپارادايمي نيز بايد اكتشافي باشد تا فراوردههاي حاصل از يك پارادايم از منطق لازم، برخوردار و داراي سازگاري و يكپارچگي دروني باشد، و در نهايت بتواند فعاليتهاي علمي دانشمندان در آن حوزهي علمي را به درستي هدايت كند و به خودشكني كشانده نشود. يكي ديگر از مؤلفههاي اين تعريف، اين است كه اگرچه هر پارادايم، حاصل نظرگاهي در باب مجموعهاي از اصول و مفروضات هستيشناسانه و غيره است كه مستدل و همراه با تعهدات عقلي و علمي است و چارچوبي از اعتقادات و باورها را در اختيار مينهد كه براي آزمون، ارزيابي و در صورت لزوم، اصلاح نظريههاي علمي و معرفتي به كار ميرود، با اين وصف، اين نگاه و منظر، واقعگرايانه است و فرايند توليد معرفت در آن، اكتشافگرانه ميباشد.
وجود شناسي پارادايم اجتهادي دانش ديني
طبق تعريفي كه از اصطلاح پارادايم صورت گرفت، با گذر از بديهيات عام بشري كه فراپارادايمي هستند و بدون هر گونه بحث و نظري، مفروضِ قطعيِ هر معرفتي بشمار ميروند؛ (زيرا نفي يا انكار آنها مستلزم اثبات آنها است و بدون ارتكاب تناقض نميتوان آنها را مورد انكار قرار داد. به بيان ديگر از سنخ امور نظري نيستند) و رسيدن به مرحله مباني پارادايميك، فرايندي معرفتي آغاز ميشود كه نقطه شروع آن همين مباني پارادايميك است و نقطه پايان آن نيل و اكتشاف واقعيت خارجي است. كل اين فرايند را كه داراي مؤلفهها، عناصر و روش خاصي در توليد معرفت است، و با طي نمودن آن ميتوان به معرفت نائل شد، پارادايم خاص آن معرفت را شكل ميدهد. با توجه به ملاكهايي كه در تعريف پارادايم عرضه شد، فرايند معرفتي پارادايم اجتهاد ديني به صورت زير قابل ترسيم است:
تحليل فرايند نمودار فوق
نقطه آغازين اين نمودار، عقل همگاني يا مباني كل دانش است كه اختصاصي به هيچ پارادايم خاصي ندارد و واقعيت خطاناپذير معرفت بشر به شمار ميرود و از اين رو، بن و بنياد هر معرفتي در هر پارادايمي ميباشد.
در مرتبة بعد، مباني پارادايميك قرار دارد كه عبارت است از مبادي عام نظري (كه نظري قريب به بديهي يا قابل اثبات بر اساس اصول بديهي هستند) مربوط به چيستي علم و معرفت، چيستي روش توليد معرفت، ملاك صدق و كذب و توجيه باورها، منابع معرفت و ...، و اصول موضوعة خاصي است. مراد از مباني پارادايميك، مباني و اصول نظري هستند كه بر اساس يك بحث معرفتشناختي عام، قابل ارجاع به بديهياتاند. از اين رو، نقطة بحث و گفتگوي انديشمندانِ پارادايمهاي گوناگون همين جا است. آنان با در اختيار داشتن اصول بديهي در باب مباني نظري، امكان بحث و گفتگو با يكديگر را پيدا ميكنند و ميتوانند يك نظريه يا خلاف آن را براي هم اثبات يا ابطال نمايند. با اين بيان، درواقع، اين رده از معرفت از سنخ معرفتهاي فراپارادايمي بايد شمرده شود، همان گونه كه ما نيز در بخش تعريف بدين سان عمل كرديم. اما همان طور كه در آنجا توضيح داديم اين بخش از مباني نظري گرچه ثبوتا فراپاردايمي هستند، اما در مقام اثبات، به دليل نظري بودن آن، هر انديشمندي بر اساس ميزان ادله و شواهدي كه در اختيار دارد يا كشف ميكند، موضعي را در خصوص آن برميگيرد. از اين رو به لحاظ اثباتي، مباني نظري در هر پارادايم، مخصوص آن پارادايم است و لذا به نوعي پارادايممحوري در اين بخش از معرفتها نيز سايه ميافكند. البته اين دست از معرفتها همچنان به لحاظ ثبوتي غير پارادايميك باقي ميمانند؛ زيرا بر پايه روش عام دانش، از سوي همگان به صورت فراپارادايمي قابل بررسي و سنجش ميباشند و امكان توافق بر سر يك ديدگاه در آن به صورت مستمر وجود دارد.
در واقع، علت آنكه نقطة آغاز فرايند پارادايمي را از اين قسمت شمرديم، بدين خاطر است كه اين اصول نظري تا پيش از اتخاذ موضع نسبت به آنها عام بوده و هر نظريهاي را برميتابند. اما پس از اتخاذ موضع، يا به محض موضعگيري در خصوص آنها بر پاية ادلهاي كه محقق به آنها استناد ميكند، آنگاه اين اصول، معطوف به پارادايم خاص شده و زمينة شكلگيري پارادايم خاصي را پديد ميآورند (اگرچه في نفسه اين اصول، قابليت نقادي و چالشِ بين پارادايمي را به صورت مستمر با خود دارند). اما اصول موضوعة مورد ذكر در نمودار اگرچه الزاما ممكن است در يك نمودار معرفتي خاص و از سوي طرفداران يك پارادايم خاص وجود نداشته باشند، اما در هر حال، اصول نظريِ موجود در يك پارادايمِ مورد قبولِ طرفداران يك پارادايم، از سوي مخالفان آن اصول نظري، ميتواند تحت عنوان اصول موضوعة آن پارادايم تلقي شود.
در مرتبة سوم كه عناصر كلانِ پارادايمي مشاهده ميشود، كه از يكسو به مبادي عام معرفت و دانش بشر نظر دارد و از سوي ديگر رو بسوي مسائل پارادايميك دانش دارند و در دل آن پارادايم خاص، پاسخ خويش را مييابند. در واقع اين دسته از پرسشها و عناصر كلان، توصيف بنياديترين مسائل يك پارادايم و پاسخهايي است كه آن پارادايم به اين پرسشها داده و از آنجا كه اين مسائل در توليد هر معرفتي در فرايند معرفتزاي پارادايم مزبور نقشآفريني ميكنند، از اين رو، از دل فرايند پارادايمي جدا شده و يك انديشمند با نگاه درجه دوم به پاسخ ارائه شده در خصوص آن مسائل از سوي دانشمندان آن پارادايم مينگرد و آن را گزارش و توصيف ميكند. برخي از مسائل كلان پارادايمي، عبارت است از: چيستي و هستي عالم، چيستي غايت علم، سنخشناسي پديدههاي اجتماعي، ماهيت انسان، رابطه نظريه با واقعيت خارجي و عمل انسان و جايگاه ارزشها در واقعيتهاي علمي.
در مرتبة چهارم، پس از جداسازي عناصر كلان پارادايمي به مثابه قانونهايي كلي و شامل، اهتدا و راهبري حل مسائل جزئي پارادايم را برعهده آنها است. از اين رو از عناصر كلان مذكور مستقيما وارد واقعيت ميشويم؛ خواه واقعيت مندرج در منابع متني يا واقعيت مندرج در عقل يا طبيعت از آن حيث كه از طريق حواس به بشر عرضه ميشود، به كمك قانون كلي عقلي، ادراك تجربي ميشود. و به اين طريق انديشمند با استفاده از عناصر كلان پارادايمي و با مدد گرفتن از آنها به نظريهپردازي ميپردازد .
در مرتبهي پنجم با فرضيهسازي و ساختن مدل مفهومي براي ارزيابي آن نظريه وارد واقعيت شده و به شناخت پديدههاي اجتماعي، انساني و يا طبيعي نائل ميگردد.
و در نهايت در مرتبة ششم، انديشمند با شناسايي واقعيت خاص در اثر مواجهة مكرر با آن و پس از جداسازي عوارض و حواشي از آن واقعيت، دست به تعميم و نظريهپردازي ميزند. از اين رو پردازش نظريه در فرجام فرايند توليد معرفت جاي ميگيرد. اما علت مقدم كردن عنوان نظريه بر واقعيت در نمودار پيشنهادي ما اين است كه نظريه به لحاظ معرفتشناختي، عامتر از معرفت به يك مسأله و يك واقعيت جزيي است. از اين رو، نظريه در پارادايم اجتهادي عبارت است از:
«نگاه ساختارمند به يك موضوع كه برآمده از مباني نظري، اصول موضوعه و اصول پارادايمي است كه در فرايند اجتهادي تثبيت شده باشد».
تبيين «فرايند روششناختي پارادايم اجتهادي دانش ديني»، «مناسبات ميان يافتههاي حاصل از روش اجتهادي و روش تجربي»، «مباني معرفتشناختي پارادايم اجتهادي دانش ديني»، «اعتبار معرفتشناختي فراوردههاي اجتهاد در علوم انساني» و به طور كلي «عناصر ساختاري پارادايم اجتهادي دانش ديني» به تفصيل در كتاب «پارادايم اجتهادي دانش ديني (پاد)» تاليف دكتر سيدحميدرضا حسني و دكتر مهدي عليپور آمده است.
نظر شما :