گزارش نشست علمی
گزارش نشست «تاسیس دانشی با عنوان فلسفه اجتماعی، توسط علامه طباطبایی ره»
نشست «تاسیس دانشی با عنوان فلسفه اجتماعی، توسط علامه طباطبایی ره» از سلسله نشست های «رابطه فلسفه و علم» در گروه فلسفه علوم انسانی مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.
در این نشست دکتر هادی موسوی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه علوم انسانی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه به ارائه دیدگاه های خود پرداخت. وی در آغاز بیان کرد که اگر ایده های مطرح در علوم انسانی را بررسی کنیم با 2 ایده که در جامعه علمی استقرار یافته اند و یک امر سومی که میتواند ایده شود اما هنوز به عنوان ایده مستقر نشده است، مواجه میشویم. این سه امر، به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه اذهان اهالی علوم انسانی را هدایت میکند:
1) دانش؛
2) اسلامی سازی علم؛
3) علوم انسانی اسلامی.
دکتر موسوی بیان داشت که این سه ایده، نقش هدایتگری در جامعه علمی ایفا میکنند و فعالان علوم انسانی را در یک فضای اجتماعی قرار میدهند که با سازمانها و گروه هایی مرتبط شده، آنان را با تاریخ و سطح معرفتی خاصی مرتبط میکنند. هر ایده، افراد شاخص(prominents)، منابع معرفتی(Sources of Knowledge) خاص، اهداف (Ends)، رویکردها (Approaches)، راهبردها (Esterategies) و برنامه ها (Planes) ی خاص خود را معرفی میکند.
وی عنوان کرد که ما در این نشست دو ملاک «نقش هدایتگری این ایده ها در مورد افراد خاص» و «نقش هدایتگری به منابع معرفتی معتبر» متمرکز میشویم.
در ادامه، خلاصه ای از این نشست، که بخش نخست آن توضیحی درباره 3 ایده هدایتگر اهالی علوم انسانی و بخش دوم آن تطبیق این باحث بر فلسفه اجتماعی علامه طباطبایی است، ارائه می شود.
1) ایده اسلامی سازی علم
این ایده ما را با افراد خاص مواجه میکند که شاخص ترین آنها محمدنقیب العطاس (1931 - م)، اسماعیل فاروقی (1921 - 1986م)، محمد اقبال لاهوری (1879-1938)، سید جمال الدین اسدآبادی (1828- 1897م) و سر سید احمد خان هندی (1817-1889م) است.
معرفت مرجع در این ایده، همان علمی است که این حرکت به ضدیت با آن به پا خاسته است. از دیدگاه افراد شاخص این حرکت، آنچه که علم است همان علم به اصطلاح جدید است، اما مشکل آن اینست که در برخی موارد با مبانی اسلامی ناسازگار است. در واقع، اسلامی سازی یک حرکت اجتماعی برای مقابله با علم است. البته، از آنجا که این حرکت پشتوانه ای غیر از همان علم رایج ندارد، از ابتدا با یک بحران معرفت مرجع مواجه است. بنابراین ناچار است که در حرکت اجتماعی خود به دنبال هویت جنبشی و راهبر علمی باشد. از اینرو، لزوما سراغ عالمان و محققان اسلامی نمی رود. در نتیجه، این ایده گرچه موقتا پیش میرود، ولی چون مرجعیت علمی را به علم داده است و به سراغ عالمان و محققان طراز اول اسلامی نرفته است، پس از مدتی هم در افراد هم در حرکت اجتماعی به ضد خود تبدیل خواهد شد،. چرا که در ذیل این ایده همان علم رایج که معرفت مرجع این ایده را شکل میداد با باتولید خود را در جامعه و اذهان انسانی تثبیت میکند.
2) ایده دانش
ایده دانش، پایه تفکر، علم، عمل، ساخت انسان و حرکت اجتماعی (مصلحان اجتماعی، رهبران اجتماعی) است. این ایده را میتوان به سنت شیعی نسبت داد و ایده اسلامی سازی را در کلیت خود، میتوان به جریان عامه نسبت داد. در این ایده هیچ محدودیت تاریخی، جغرافیایی و رشته ای، در مورد اشخاص وجود ندارد. از اینرو تمام علما، دانشمندان، فلاسفه، فیزیکدانان شاخص در علم را دربر میگیرد. و نیز در تمام دورههای تاریخی، در ایران، هند، چین، یونان و ... از افلاطون تا فارابی و از نیوتن، ابن سینا، ملاصدرا، حکیم سبزواری هیوم، اسمیت، کانت، دیلتای، وبر، انیشتین، بور و هایزنبرگ و یا فارابی و علامه طباطبایی را دربر میگیرد.
ایده دانش هویتا متفاوت از ایده اسلامی سازی است؛ زیرا ایده دانش هویتی معرفتی است، ولی اسلامی سازی هویتی حرکتی است. اگر عناصر هریک از این دو ایده را هم بررسی کنیم، به همین نتیجه میرسیم.
به عنوان مثال، وقتی صحبت از مبانی میشود، در هردو ایده مبانی ای وجود دارد؛ اما هویت این مبانی متفاوت است. مبانی ایده دانش، ما را به تولید علم میرساند، ولی مبانی ایده اسلامی سازی، در حقیقت مبانی حرکت و گسترش حرکت اجتماعی است، نه توسعه علم. از اینرو در ایده اسلامیسازی، بهگونهای است که تکثر در آن راه دارد و به همین خاطر، مفاهیم بیگانه را وارد جریان تولید علم کرده، مرجعیت سازیهای متعدد در آن صورت میگیرد. این جریان به دنبال کسب اعتبار است و یک حرکت توده ای ایجاد میکند. ولی در ایده دانش، جریان کاملا عکس است. مفاهیم بیگانه وارد جریان تولید علم نشده، دارای یک وحدت است. حتی اگر در این ایدهها، افراد شاخصی را بیابیم که دیدگاههایی متفاوت داشته باشند، اما اتحاد میان آنها را میتوان دید. بهعنوان نمونه، سه شخصیت معاصر، یعنی امام خمینی (ره)، علامه طباطبایی (ره) و شهیدصدر (ره)، با وجود تفاوتهایی که در آثار و حرکتهای اجتماعیشان میبینیم، شباهتهای زیاد و عمیقی را میان آنها مشاهده میکنیم. این سه، از راهبران اجتماعی معاصر بودند که ذیل ایده دانش فعالیت میکردند. ویژگی خاص امام خمینی این بود که این پایه علمی را به حرکت اجتماعی گسترده ای نیز رسانید. علامه طباطبایی توسعه مفهومی در تولید علم ایجاد کرد و شهیدصدر، در میانه این دو، دانشها و جنبشهایی را بنا نهاد.
به طور خلاصه، ایده دانش و ایده اسلامی سازی دارای تفاوتهای زیر هستند:
الف) ذکر مبانی در اسلامی سازی جدای از فرایند تولید علم است و دخیل در مفاهیم و منطق و روشهای تولید علم نیست، اما ذکر مبانی در ایده دانش سازنده علم است، ساختار دهنده به مفاهیم و منطق و روشهای تولید علم است.
ب) ایده دانش در جستجوی توسعه علم است و نتیجه آن حرکت اجتماعی است، اما ایده اسلامی سازی در جستجوی مرجعیت سازی اجتماعی است.
ج) در ایده دانش مرجعیت علمی از آن معرفت است، اما در ایده اسلامی سازی، مرجعیت با علم رایجی است که به نزاع با آن برخاسته است.
این ایده از ویژگیهای زیر برخوردار است:
- این دانش برساختههای دیگر را علم نمیداند.
- معرفت مخصوص به خود دارد.
- مفاهیم مخصوص به خود دارد.
- اعتبار مخصوص به خود دارد.
- واژگان مخصوص به خود دارد.
3) ایده علوم انسانی اسلامی
در کنار دو ایده قبل، امر سومی هست که در حال حاضر در کشور اسلامی ما طرفدارانی دارد. این عبارت هنوز تبدیل به یک ایده مستقل نشده و در میانه حرکت به سمت ایده دانش یا ایده اسلامی سازی است. این ایده، آسیبهایی در اسلامی سازی میبیند، ولی نمیتواند کاملا پایبند به ایده دانش هم باشد. این ایده در حال حاضر در حال توسعه حرکت است، اما هنوز به توسعه علم دست نیافته است؛ زیرا مرجعیت علمی در آن، هنوز علم رایج است.
یکی از آفتهای اسلامی سازی، که عبارت سوم هم وامدار این جریان است، تمرکز بر روی واژگان علمی، به جای تمرکز بر روی معانی آنهاست. این امر باعث شده تا این دو ایده برخی فعالیتهای علوم انسانی دینی که در آثار امام خمینی، علامه طباطبایی و شهیدصدر وجود دارد را نبینند. در واقع این دو ایده، با واژگانی که در علم رایج مطرح است، به مطالعه آثار این بزرگان میپردازد و از آنجا که این واژگان را در آثار آنان نمییابد، آنان را نه متفکران نظریه پرداز علم، بلکه تنها سرمایه های اجتماعی جامعه اسلامی قلمداد میکند. در حالیکه از دیدگاه افراد شاخص ایده دانش، مخالفتشان با علم رایج نه تنها بهخاطر سکولار بودن مبانی آن، بلکه بهخاطر این است که اساسا آن برساختههای به اصطلاح علمی مخالف را علم نمیدانند. مثلا علامه طباطبایی در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم، کسانی را که علم را محصور به علم حسی و تجربی میکنند، حاصل کار آنان را علم نمی شمارد. به همین ترتیب است فلسفه اجتماعی که ایشان تقریر میکند در واقع دیگر اموری که عنوان فلسفه اجتماع یا فلسفه اجتماعی داشته باشند و مبنا و ساختار نادرستی دارند علم نمیداند.
تطبیق بر فلسفه اجتماعی علامه طباطبایی
علامه طباطبایی در مقاله «ولایت و زعامت» بحثی در باره روحانیت و مرجعیت مطرح میکند. او در این مقاله، که در سال 1341 ش ارائه شده، واژه «فلسفه اجتماعی» را مطرح میکند. در جهان غرب نیز جان سرل در کتاب(2008) Philosophy in a New Century، نزدیک به 60 سال پس از علامه طباطبایی، واژهای مشابه اصطلاح علامه را وارد میکند. در زمان او علوم اجتماعی مدتهاست که دچار بحران شده و آنچنان متکثر شده است که ایجاد یک همگرایی در دانشهای مرتبط با آن بهسادگی امکانپذیر نیست. این وضعیت موجب شده تا شناسایی وضعیتهای موجود به کمک علوم اجتماعی، دچار مشکل شود. او برای برقراری ارتباط میان فلسفه کنش و مباحث اجتماعی، دانشی بهنام «فلسفه اجتماع» را ایجاد میکند (ن.ک: هستی ارادی کتاب دوم، ذیل عنوان فلسفه اجتماع). فلسفه اجتماع به سلسله مباحثی در حوزه متافیزیک اجتماع اطلاق میشود که در موقعیت میان فلسفه کنش و علوم اجتماعی قرار دارد و تلاش دارد تا از قواعد متافیزیکی برای تبیین هویات اجتماعی کمک بگیرد. در فاصله میان فلسفه و علوم اجتماعی، افزون بر لزوم وجود نظریهای در باب کنش و مبادی و هویات برآمده از آن، دانشی واسطهای لازم است که تمرکز آن بر هویت اجتماع و مسائل فلسفی باشد که با محوریت اجتماع مطرح میشود. در واقع، ما در زندگی روزمره خود افزون بر هویات محسوس عالم طبیعت با واقعیتهای دیگری مواجه هستیم که رفتارها، ارادهها و هویات ما انسانها را شکل میدهد. هویت انسانی ما بهواسطه این واقعیتها در ارتباط با عادتهای اجتماعی، فرهنگها، ساختارها و اهدافی که برپایه زیستبوم طبیعی جوامع شکل گرفته، تبیینپذیر است.
علامه طباطبایی این بحث را بهروش خود مطرح میکند. او برای زمینهسازی مفهوم «ولایت» در آثار مختلف خود، مبانی آن را بیان کرده است. وی از بحث «انسان مدنی بالطبع است» کمک میگیرد و برای تبیین آن، بحث «فطرت» را در رساله اعتباریات خود باز کرده است. علامه برای بحث ولایت و زعامت، از بحث «اراده» آغاز میکند. او میگوید هر شخص میخواهد زندگی شخصی خود را اداره کند، ولی برخی افراد نمیتوانند خود را اداره کنند. همچنین برخی کارها هست که بهدلیل وسعت و دشواری کسی سراغ آنها نمیرود اما جامعه نیازمند اداره آن است. نیز هر فعل اجتماعی، همچون خرید و فروش، نیازمند قوانینی است که اگر ناظر و مجری نداشته باشد، کسی میل به انجام آن ندارد. از دیدگاه وی، بقای جامعه مبتنی بر بودن سلسلهای از رسوم و مقررات است که اکثر افراد آن را محترم بشمارند. بنابراین، حاکمیت قانون لازم میآید. اما قانون اگرچه لازم است، ولی کافی نیست؛ زیرا باید ارادههای جزئی انسانها در یک چارچوب خاصی قرار گیرد. این امر، مستلزم آن است که در هر جامعهای یک فرد که از شعور و ارادهای فوق شعور و اراده تک تک افراد دارد، وجود داشته باشد که قیمومت و سرپرستی آن جامعه را بر عهده گیرد. و این همان ولایت و زعامت است. همچنین وی در آیه «... ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» (روم: 30)، قیمومت دین را بهمعنای اداره و سرپرستی زندگی انسان میداند.
علامه تأکید میکند که فلسفه اجتماعی مبتنی بر مبانی ای اسلامی، غیر از مبانی فقهی است. بنابراین، در دید ایشان اجتهاد مفهومی وسیعتر از فقه است. او این مباحث را با ایده «اعتباریات» نیز مرتبط میکند.
دیگر بحث مهمی که علامه در فلسفه اجتماعی خود مطرح میکند بحث «ترکیب» است. علامه در تحلیل اجتماع، از این بحث استفاده میبرد. از دیدگاه او، هویتهای اجتماعی یک ماده و یک صورت دارند که از جنس خاص خود، یعنی از جنس اراده است. این نظریه که در باب عقل عملی مطرح میشود و سابقه ای طولانی در میان حکمای ما دارد، بسی جلوتر از ایده فیلسوفان علمی غربی، چون سرل است؛ زیرا سرل در فلسفه اجتماع خود هنوز نتوانسته وارد این سطح از تحلیل اجتماع شود که علامه پیشتر مطرح کرده است.
نتیجه
در تاریخ علمی ما، افراد شاخصی تحت ایده دانش، به تولید و توسعه علوم اجتماعی و انسانی پرداختند، اما غلبه ایده اسلامی سازی و عبارت علوم انسانی اسلامی، موجب شده تا این افراد شاخص شناخته نشوند. افرادی چون علامه طباطبایی، گرچه دستگاهی فکری برای مطالعه اجتماع ارائه داده، پایههای فلسفه اجتماعی را دهها سال پیش بنها نهادند، اما مرجعیت علم رایج و توقف در واژگان مصطلح آن، موجب شده تا محققان ما توان دیدن اینگونه ایدهها را نداشته باشند.
نظر شما :