متن سخنرانی شهید طهرانچی در همایش علم، حکمرانی و تمدن اسلامی - آذر ۱۴۰۲

۱۱ تیر ۱۴۰۴ | ۱۰:۱۹ کد : ۳۸۷۴۰ اخبار
تعداد بازدید:۱۳۹
متن سخنرانی شهید طهرانچی در همایش علم، حکمرانی و تمدن اسلامی - آذر ۱۴۰۲

متن سخنرانی دکتر طهرانچی در همایش علم، حکمرانی و تمدن اسلامی که در روز 27 آذر به مناسبت سالروز گرامیداشت وحدت حوزه و دانشگاه در پژوهشگاه حوزه و دانشگاه برگزار شد.


 سلام علیکم. بسم‌الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. با حمد و سپاس و ستایش بر حضرت باری‌تعالی و درود بر پیامبر خاتم، اسوه انسانیت و انسان‌ها، و چراغ راه بشریت در همه دوران‌ها. با سلام به محضر بانوی دو عالم حضرت صدیقه طاهره که به مناسبت ایام شهادت این بانوی بزرگ خدمت همه حضار تسلیت عرض می‌کنم و با گرامی‌داشت روز وحدت حوزه و دانشگاه از عزیزان تشکر می‌کنم که این حقیر را در جمع خود دعوت کرده‌اند؛ امیدوارم مباحث اینجانب مفید و سودمند واقع شود. 

به نظرم امروز فرمایشات جناب آقای دکتر سعیدی روشن ما را به یک گام جلو برد؛ نکته اول اینکه علم جدید(science) مبتنی بر علوم پایه شکل گرفته، و حتی علوم انسانی هم متأثر از علوم پایه است، پس نمی‌‌توان علوم انسانی را با دستکاری و تغییراتی به جای خود برگرداند. نکته دوم که حضرت آیت‌الله رشاد هم بر این مطلب تأکید داشتند، ما دو واژه داریم: حکمرانی علم و حکمرانی علمی. در گذشته تاریخی ما هر دوی آنها بوده است؛ وقتی خواجه نظام‌الملک در مقام وزارت می‌نشیند، این امر یک حکمرانی علمی است و با تصمیمی که وی برای مدارس نظامی می‌گیرد حکمرانی علم دارد که فلسفه و طبیعیات را از مدرسه خارج می‌کند. جناب دکتر سعیدی روشن اشاره داشتند که می‌بایست به دوران صدرای شیرازی توجه کنیم؛ در آن زمان در دوران صفویه دوباره اندیشمندان در حکومت جایگاه پیدا کردند. فلسفه دوباره به مدرسه برگشت، ولی علوم طبیعیات شیخ بهائی به مدرسه نیامد و این امر موجب شد که فلسفه راه خودش را ادامه دهد و نتوانست فلسفه‌ای باشد که در حقیقت بتواند مکتب علمی بیاورد و مکتب علم طبیعیات را خلق کند. این نکته بسیار مهم است. البته باید اشاره کنم که بردن صرف فیزیک و زیست‌شناسی به حوزه (پیشنهاد جناب دکتر سعیدی روشن) به نظر من راهگشا نیست و بحث‌ها عمیق‌تر و جدی‌تر است.

ما در فیزیک یک اصلی داریم به نام اصل سوپرپوزیشن(Superposition)  یا اصل برهم‌نهی. در اصل «برهم‌نهی» دو منشأ موج می‌تواند اثرش یک نقطه تاریک باشد؛ یعنی لزوماً اثرش نقطه روشن نیست. اینکه ما می‌خواهیم علوم (science) را با مبانی دیگر جمع کنیم، لزوماً جمع‌پذیری آن برای ما تقویت‌کننده نیست، اما بحث امروز من درباره حکمرانی علم، حکمرانی علمی و ساحت‌های آن است. در مبحث ساحت‌ها دقت کنیم؛ آنچه که غرب به آن رسیده، دو بازو داشته است: زیرساخت و سیاست. هردوی اینها را با هم به پیش برده و توانسته است درحقیقت جبهه‌های علم و فناوری را فتح کند. نکته‌ای که باید بدان اشاره کنم اینکه به همان دلیلی که مبنای دوره دانش (science) همان دوره پایه است، خلق دیگری هم با عنوان تکنولوژی یا فن‌شناخت دارد که شاید اگر ما این فن‌شناخت را به علم خود مرتبط می‌کردیم فهم دقیق‌تری بدان داشتیم، ولی ما نسبت به آن تکنولوژی کاملاً بیگانه‌ایم؛ زیرا ما هنوز اختراع را که محصولی در تکنولوژی است ثبت ایده می‌دانیم. ما هنوز در این حوزه خیلی با موضوع آشنا نیستیم. آنچه که در غرب آمده، ما آن را با فن‌ و محصول‌ پایه بودن رسم می‌کنیم، ولی ما یک زیرساختی به نام حوزه داریم و آن یک تفکر و صاحب اندیشه می‌باشد و زیرساخت دیگر نیز دانشگاه است. اکنون سیاست ما بر این است که می‌خواهیم این دو را با هم بیامیزیم. این امر یکی از پیچیده‌ترین مسائل ماست و اگر این مسئله حل شود حکمرانی علمی ما به تمدن نوینی ختم خواهد شد.

بحث امروز من، علم و دانش هم در ساحت اجتماعی و هم در ساحت فردی است؛ تفاوت آن روشن است و بدان نمی‌پردازم. غرب نیز به حکمرانی علم در صحنه سیاسی پس از جنگ جهانی دوم توجه داشته است و این مسیر بین مطالبه جامعه، حکمران و خواسته دانشمند سه مقوله متفاوت می‌باشد که هماهنگ‌کننده و ریل‌گذار آن سیاست‌گذار است. چنانچه به دو مقوله آن دقت کنیم، سیاست‌ علمی یا حکمران علم سیاست‌گذاران هستند و کنشگران علم دانشمندان. لزوماً این دو یکی نیستند و آثار و پیامدهای آنان هم متفاوت است. اختلافات جدی و دوگانه‌های زیادی هم بین دانشمندان و سیاست‌گذاران وجود دارد و بحث‌هایی که در جای خود قابل تأمل است. نکته مهم اینکه سیاست‌گذاری بیشتر به عنوان یک کار استقرائی و خبرگی است و تجربه پژوهشی و روش‌مندی کمتری دارد؛ پس لزوماً همه سیاست‌گذاری‌ها و حکمرانی بر این پایه را نمی‌توان یک علم کامل دانست و اثبات درستی و نادرستی آن هم زیرسؤال است، اما نکته مهم آنکه حکمرانی علم غرب به جایی رسیده که محصولش سلاح‌های هسته‌ای و بیولوژی است و حتی کرونا هم چالشی برآمده از این مسیر غرب می‌باشد.

پروفسور نیل، رئیس سابق انجمن فیزیک آمریکا در کتاب «سیاست علمی ایالت متحده در قرن 21» نقل می‌کند که دستاوردهای ما در سال 2008 مشخص می‌کند که به زودی سیر کارهای ما در موضوع بیولوژی به یک پاندمی خلق خواهد شد که حاصل آن علیه خود بشریت آشکار می‌شود و این‌گونه بود که جهان در دوران همه‌گیری ویروس کرونا بیش از 5 میلیون کشته داشت. طوفان الاقصی نیز نوع دیگری از حکمرانی علم را نشان داد. اتفاقات این روزهای غزه و سیاست‌ نادرست غربی‌ها درباره آن موجب شد که برای نخستین‌بار از 250 دانشگاه برتر غربی‌ها، دانشجویان 95 دانشگاه بر ضد سیاست غرب در غزه موضع گرفتند و نتیجه آن محاکمه سه رئیس دانشگاه برتر آنها و استعفای رئیس دانشگاه شد. جالب است که هم رئیس دانشگاه و هم محاکمه‌کننده کنگره زن بودند. غربی‌ها که زنان را با اصل برابری به جایی رسانده، یک مرتبه با اعتراض دانشگاه و چالش زنان روبه‌رو می‌شود که چرا در غزه کودک‌کشی می‌کنید؟ این نکته قابل تأمل است.

نکته دیگر حاصل تنش‌های ذاتی بین سیاست‌گذاران، دانشمندان و روند دانشی است که می‌توان آن را در چارچوب پارادایم‌شیفت کهنی دید و موجب شده نظام غرب در حکمرانی علم دچار چالش‌های جدی ‌شود؛ یعنی چیزی که از فروپاشی تمدن غرب و سقوط آن مطرح می‌شود، یکی از اینها حوادثی است که اتفاق افتاد و اگر دقت کنید آن سناتور بازجوکننده گفت می‌خواهم دنیا پاسخ شما را بشنود، نگفت جامعه آمریکایی و همچنین وی یهودستیزی را انسان‌ستیزی می‌داند. پس درحقیقت اتفاقات رخ داده در دهه گذشته به ما نشان می‌دهد که غرب در حکمرانی علم دچار چالش‌های جدی شده است؛ هم در حکمرانی علم و هم در جهت‌دهی آن، مثلاً در موضوع محیط زیست می‌خواهند آن را با کنفوانسیون و چه کنیم که این جریان برخورد با طبیعت به جریان علیه انسان ختم نشود. به نظر می‌رسد که حوزه و دانشگاه باید در چنین موضوعاتی به صورت جدی‌تر و مبنایی‌تر ورود یابند.

اگر حوزه و دانشگاه مدل جدیدی را برای این مسائل ابداع نکنند در مقابل فروریختن مدل پیشین چه پاسخی دارند؟ اینکه دانشگاهیان و دانشمندان ما افراد مسلمانی هستند و به خدا و روز قیامت ایمان دارند نمی‌تواند برای ما نظریه‌هایی پدید آورد که مشکلات و مسائل ما را حل کند؛ در حالی‌که اگر بخواهیم رابطه حکمرانی و علم را دریابیم، در اسلام «لیقوم الناس بالقسط» رسالت پیامبران و تشکیل حاکمیت است و در علم فیزیک، آشنایی با پدیده‌ها و شناخت پدیده‌های طبیعی مثل مغناطیس و فلزات یعنی کشف نیروی مغناطیسی و نیروهای شدید فلزات، نتیجه‌اش باید منافعی برای مردم باشد. منافع فناوری علمی باید منافع للناس باشد. پس در حکمرانی چه علم و چه فناوری، درحقیقت هدف حفظ بشر و بشریت است و با نگاه صرفاً علمی نمی‌توان به حکمرانی علم رسید. در قرآن آمده است: «والله علیم حکیم؛ و خداوند عالم و حکیم است»، خدا هم علم دارد و هم حکمت، با علم و حکمت است که می‌توان حکمرانی علمی داشت. حکمت مایه حکمرانی علم است و این را از زندگی حضرت یوسف، داود و ابراهیم می‌توان دریافت.

ما در فیزیک عنوانی داریم به نام «فیزیک اجتماعی» (Social physics)؛ یعنی فیزیک در علوم اجتماعی، این یک نوع نگاه است. فیزیک به عنوان نظریه و موضوعی مطرح است که پدیده‌های طبیعی می‌تواند برای ما روشن‌کننده پدیده‌های انسانی اجتماعی باشد، البته فیزیک اجتماعی دقیقاً به این موضوع نمی‌پردازد، می‌گوید پدیده طبیعی را خوب بشناس؛ این پدیده طبیعی می‌تواند برای تو ماهیت یک امر ملکی و ملکوتی را تبیین کند. در این باره آیات شریفه فراوانی داریم از آن جمله: «مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً؛ مثل حال آنان که خدا را فراموش کرده و غیرخدا را به دوستی و سرپرستی برگرفتند (در سستی و بی‌بنیادی) حکایت خانه‌ای است که عنکبوت بنیاد کند و اگر بدانند سست‌ترین بنا خانه عنکبوت است (عنکبوت، 41)؛ «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا  جَاءَهُ لَمْ‌یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَاللَّهَ‌ عِنْدَهُ‌ فَوَفَّاهُ‌ حِسَابَهُ‌ وَ اللَّهُ‌ سَرِیعُ‌ الْحِسَابِ‌؛ کسانی که کافر شدند، اعمالشان همچون سرابی است در یک کویر که انسان تشنه از دور آن را آب می‌پندارد؛ امّا هنگامی که به سراغ آن می‌آید چیزی نمی‌یابد، و خدا را نزد آن می‌یابد که حساب او را بطور کامل می‌دهد؛ و خداوند سریع الحساب است! (نور، 39). درحقیقت این مثال‌ها به شناخت پدیده‌های طبیعی و امر انسانی اجتماعی درباره ملک و ملکوت کمک می‌کند. به همین آیه41 سوره عنکبوت دقت کنید؛ چرا خانه عنکبوت بنای سستی دارد، با اینکه عنکبوت آن ابریشمی که تولید می‌کند چهاربرابر محکم‌تر از فولاد است. تار عنکبوت محکم‌تر از فولاد است ولی در کل بنای سستی دارد؛ یعنی در اینجا جزء و کل وجود دارد و در کل ساختاری تشکیل می‌دهد که سست بنیاد است.

به این نکته هم توجه داشته باشیم که ما مفهومی با عنوان شاکله داریم که مفهوم آن کلی است. این شاکله هم اجزائی دارد و عمل براساس شاکله است. در فیزیک اصلی داریم به نام اصل نیومان. این اصل می‌گوید همه پدیده‌های طبیعی رفتارشان تابعی از ساختار آن است، مثلاً پر طاووس ماده سفید و پر طاووس نر رنگی است. این رنگ، رنگ رنگدانه نیست. رنگ ساختار است. ساختار منظم اجزای تشکیل‌دهنده پر طاووس موجب شده است که این پر در نگاه ما بسیار زیبا جلوه دهد. امیرالمؤمنین علی(ع) در نهج‌البلاغه به این امر اشاره کرده‌اند، بنده در سال 2006 وقتی این خطبه را مطالعه کردم، یک‌باره به ذهنم رسید که یک موضوع فوتونیک کریستالی پیدا کردم و وقتی جستجو کردم، متوجه شدم که چینی‌ها در سال 2005 مقاله‌ای را در همین موضوع منتشر کرده‌اند. رنگ رنگدانه هفتصد سال پیش مطرح شد، ولی بشر در 2005 دریافت که رنگ پر طاووس رنگدانه نیست. ساختار فوتونیک کریستالی است؛ یعنی 5 نانومتر در 5 نانومتر رنگ سبز به نظر می‌رسد، 5 نانومتر در 6 نانومتر رنگ قهوه‌ای می‌شود و 4 نانومتر در 6 نانومتر رنگ آبی است و مفهومش آن است که این رنگ و رفتار کاملاً تابع ساختار است. در مواد مغناطیسی و بلورین نیز همین‌گونه است. دوده و الماس هر دو کربن‌ هستند، ولی دوده ساختار ندارد و الماس کربن ساختاریافته‌ای می‌باشد که هم جلای آن و هم مقاومت الکتریکی و مکانیکی آن بسیار متفاوت است. پس ما یک اصلی داریم و براساس این اصل در طبیعت شاکله تعیین‌کننده رفتار است، در طبیعت کربن ماده‌ای مثل دوده می‌شود که شاکله‌اش بی‌نظم و خاصیت آن نرم و بی‌ارزش است؛ درحالی‌که همین کربن اگر شاکله‌اش تغییر کند، الماس خواهد شد که ارزشمند است. در مسائل اجتماعی و انسانی هم به همین صورت است. شاکله در خود علم هم وجود دارد؛ در خود علم هم یک ساختار علم داریم و یک محتوای علم. اجتماع علمی (scientific community)، حکمرانی علم و همه اینها محتوای ساختار است. مدرسه و مکتب جزئی از ساختار است. حوزه و دانشگاه جزئی از ساختار است. محتوا آن چیزی است که در آن شکل می‌گیرد و به عنوان اندیشه و فکر خارج می‌شود.

پس ما می‌خواهیم در حکمرانی علمی دو ساختار را به هم نزدیک کنیم؛ دو ساختاری که شاکله متفاوتی دارند. ورود و خروج در بحث متفاوت است. این دو ساختار به راحتی جمع‌پذیری ندارند؛ نهاد دانشگاهی در ایران برآمده از مدرنیته است و نهاد حوزه برآمده از سنت ماست، این دو ساختار محتوای متفاوتی دارند، اما نکته اصلی این است که اگر دانشگاه بخواهد نهاد برآمده از مدرنیته باشد و به اصول آن پایبند بماند، هیچ‌وقت نمی‌تواند خود را به نهاد حوزه نزدیک کند که برآمده از سنت است. بدین‌منظور ما باید یک پدیده‌شناسی مدرن‌تری را شکل دهیم، اگر نهاد غربی را پدیده‌شناسی مدرن بدانیم، ما در کشور خود باید یک پدیده‌شناسی مدرن‌تری را شکل دهیم؛ همان‌طور که در قرون دوم تا پنجم این مسیر را رفتیم. پس نکته نخست آنکه اگر بخواهیم تحت نظام سلطه عمل کنیم این وحدت هیچ‌گاه شکل نخواهد گرفت، ولی اگر مسیر حکمرانی ما از نظام سلطه خارج شود، می‌توان به مسیر نوینی رسید که پایان آن به تمدن ختم شود؛ اما بحث این است که در اینجا لایه‌های بناکننده علم چیست؟ این کدام علم و دانشی است که می‌خواهد حکمرانی علمی را برای شما رقم زند؟

اگر شاکله انسان را از یک جسم و یک روح بدانیم که روحش از روح حضرت باریتعالی در انسان دمیده شده است، تشکیل‌دهنده انسان همان جسم، دل، قلب و نفس است. رویکرد این انسان هم آن است که من علم را از غرب می‌آورم، ایمان خود را با کلام و فلسفه اسلامی درست کرده، سپس اینها را با هم جمع می‌کنم. این امر و جمع‌پذیری قابل تأمل است. به آیات سوره جاثیه توجه کنید؛ می‌فرماید که این آیات الهی که برای مؤمنین و اهل یقین در حقیقت یعقلون گذاشته‌ایم این آیات یک سری هستند که نسبت به این آیات افاک اثیم هستند، بزرگ‌ترین دروغگویانی هستند که قلب واقعیت می‌کنند، قلب واقعیت‌ آنها چیست؟ نسبت خلقت الهی را با ربوبیت یا خالقیت الهی نفی می‌کنند. پس اگر علمی بیاید که نسبت به آیات الهی نگاهش نگاه «افلاک اثیم» باشد و ارتباط را قطع کند، با این علم نمی‌توان به مقصد رسید. وقتی این علم در انسان تجلی یابد وی به دو باور می‌رسد؛ یعنی از یک‌سو باور عقلی‌اش این می‌شود که «وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ؛ و خداوند آسمان¬ها و زمین را به حق آفرید»، اما کافران می‌پندارند آسمان‌ و زمین باطل آفریده شده است.

درحقیقت انسان مؤمن در بحث علم نگاهش ایمان و در بحث طبیعیات نگاهش کفر است، در حقیقت از دیدگاه علم فیزیک انسان صاحب یک نوع کفر نظری می‌شود، ولی از آن‌سو قلبش مطمئن به ایمان است؛ یعنی یک انسان دوگانه می‌شود، یک استقلال است بین دل و عقلش و او هرگاه با فیزیک سروکار دارد با ربوبیت رب‌العالمین کاری ندارد، ولی وقتی زمان اذان می‌شود «الله اکبر» می‌گوید؛ البته برای اصلاح این نگاه باید به سنت‌های الهی برگردیم که برای خلقت گذاشته شده است، درحقیقت باید در پی چیستی و چرایی علم باشیم. پس دو نوع نگاه داریم؛ یک نگاه دچار کفر در مبانی و نگاه دیگر موحدانه و مؤمنانه است. این دو از هم جداست؛ پس می‌توان فیزیک‌دان مسلمان داشته باشیم یا فیزیک‌دانی که قلب او مطمئن به ایمان است، ولی خالق رب العالمین در مبانی علم و فیزیکش ندارد. بحث دیگر آنکه چنان‌که در قرآن می‌خوانیم: «یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ؛]تنها] ظاهری از زندگی دنیا را می‌شناسند و آنان از آخرت [که سرای ابدی و دارای نعمت‌های جاودانی و حیات سرمدی است] بی‌خبرند». به راستی این غفلت و بی‌خبری را چگونه باید رفع کنیم؛ این امر در مبانی است نه در نظریه، نظریه می‌تواند از یک مسیحی و یک غربی باشد، اما آیا نظریه می‌تواند توحیدی هم باشد و با مبانی که خداوند به عنوان سنت‌های خلقت آفرینش گذاشته، تداخلی نداشته باشد. اینها مباحثی است که باید بررسی شود.

نکته‌ دیگر در علم جدید را با یک مثال می‌آورم که به ذهن نزدیک باشد. وقتی می‌گوییم امواج الکترومغناطیس، امواج نوری بخشی از آن است. با نور می‌توان ناحیه مرئی را دید، ولی اگر طول امواج فرق کند، داخل بدن انسان را هم می‌توان دید؛ همچنین با این تفاوت از کهکشان‌ها هم می‌توان مطلب دریافت کرد. علم غربی هم مثل آن است که فقط در ناحیه مرئی کار می‌کند و نسبت به ملکوت عالم راهی ندارد. تنها به ملک خودش «یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» قریب به ذهن می‌شود، این پدیده نور در میان بسته الکترومغناطیس مثال خوبی است. حضرت آقا همین نگاه را در سوره تعاون در تفسیر «وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» می‌فرماید که انسان‌ها بعضی وقت‌ها با حکمت نگاهشان همراه است. حکمت چیست؟ حکمت آن بخشی است که انسان حقایق عالم و آنچه را که در باطن عالم در جریان است درک کند؛ یعنی انسان همان‌گونه که چیزهایی را با چشم ظاهر می‌بیند، بتواند به باطن و ماورای امور نیز راه یابد.

پس نکته مهم این است که ما بتوانیم در وحدت حوزه و دانشگاه به سه‌گانه‌ای برسیم؛ نخست آنکه بین علم و ایمان از رابطه استقلال به رابطه وحدت دست یابیم؛ دوم اینکه حکمت را در حکمرانی علم و حکمرانی علمی بیفزاییم؛ یعنی ما حکمرانی علم و حکمت بنیان در علم و سایر حوزه‌ها می‌خواهیم. به هر حال برای رسیدن به حیات طیبه باید از این مسیر عبور کنیم. از رستاخیز علمی به پیشرفت علمی، تولید نظریه و فکر، مرجعیت علمی و رهبری علم جهانی و تمدن نوین اسلامی برسیم که البته راه درازی در پیش‌رو داریم، با توجه به آنکه ما هنوز به مرحله تولید نظریه و فکر نرسیدیم و تنها از رستاخیز و پیشرفت علمی صحبت می‌کنیم. این نکته مهمی است که اگر این مسیر را به درستی بپیماییم و جهت‌گیری تمدنی داشته باشیم، آنگاه نظریات جدید مسیر تمدنی را برای ما می‌گشاید و بدین واسطه توجه همه اندیشمندان به سوی ما جلب می‌شود. به نظرم فراتر از یک جلسه در سال لازم است تا با یک کار روشمند و تبادل اندیشه این مسیر علم را تبیین کنیم و به نتیجه برسیم.

گفتنی است مسئله‌ ما گزاره‌ها، قوانین و مدیریت در حوزه علم نیست؛ البته این مسئله اهمیت دارد، ولی مهم‌تر از آن این است که ما در قوانین و سنت‌ها، ساحت‌ها و سیاست‌گذاری‌ها بتوانیم فضایی را ترسیم کنیم که در آنجا رابطه بین فلسفه اسلامی و علوم، رابطه بین حکمت و علوم و همه این روابط بتواند عمیقاً برقرار شود، این امر بدین معنا نیست که ما پدیده‌شناسی تجربی را نفی می‌کنیم، بلکه سمع و ابصر و افئده و ابصار هنر دوره دوم است. هنر تمدن اسلامی قرون دوم تا پنجم این بود که ابصار را آورد، با وجود آنکه غرب آن قرن فقط سمع و عقل بود. پس ما یک نگاه جدیدی را لازم داریم. انشاءالله این مباحث بتواند انگیزه‌ای برای ورود به این موضوعات باشد. به هر حال به عنوان یک شاگرد این حوزه در محضر بزرگان مطالبی را عرض کردم که حتماً دچار نقایصی است و ارائه و بیان اشکالات می‌تواند برای من رهنمون باشد.

و آخر دعوانا أنِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ العالمِین.
 

 


لینک دانلود فایل

کلیدواژه‌ها: دکتر طهرانچی حکمرانی علم همایش علم، حکمرانی و تمدن اسلامی وحدت حوزه و دانشگاه متن سخنرانی

آخرین ویرایش۱۱ تیر ۱۴۰۴

نظر شما :