کرسی علمی – ترویجی
نقد مواجهه فیزیکالیسم با برهان این همانی شخصی
به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، گروه فلسفه و کلام پژوهشکده علوم اسلامی کرسی علمی _ترویجی «نقد مواجهه فیزیکالیسم با برهان این همانی شخصی» را برگزار میکند.
این نشست توسط دکتر حامدساجدی؛ استادیار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ارائه و توسط حجه السلام والمسلمین عسکری سلیمانیامیری، دانشیار موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) و دکتر مهدی ذاکری دانشیار دانشگاه تهران بررسی و نقد شد.
دبیر علمی این رویداد را دکتر محسن موسیزاده برعهده داشت.
گزارش علمی کرسی:
بیان پیشینه و محتوای استدلال:
در بخش اول این کرسی، دکتر حامد ساجدی به شرح دیدگاه خود درباره برهان این همانی شخصی پرداختند.
استدلال این¬همانی شخصی در کتب فلاسفه اسلامی مانند ابن¬سینا، شیخ اشراق، خواجه نصیرالدین طوسی، فخر رازی، ملاصدرا و محقق سبزواری بیان شده است. (ابن¬سینا، 2007م، ص183؛ سهروردی، 1375ش، ج4، ص50؛ طوسی، 1407ق، ص156؛ رازی، 1407ق، ج7، ص101 تا 104؛ ملاصدرا، 1981م، ج8، ص42؛ سبزواری، ج5، ص184) بسیاری از الهیدانان و فلاسفه غربی مانند لایب¬نیتس، توماس رید، جوزف باتلر و ریچارد سوئینبرن نیز از تقریرهای مختلف این استدلال برای اثبات غیر مادی بودن نفس یا مغایرت آن با بدن استفاده کرده¬اند.(Leibnitz, 1916, p240; Butler, 1906, pp257-262; Reid, 1852, pp242-253؛ سوئینبرن، 1402، ص 61 تا 86)
تقریرهای این استدلال با هم متفاوتند، ما در این جلسه به تقویت نسخه کلاسیک این برهان می پردازیم و سپس اشکالات فیزیکالیسم را پاسخ می دهیم.
می توان این استدلال را خیلی اجمالی به این صورت بیان کرد:
بدن من در طول زمان در حال تغییر است.
من الآن همان کسی هستم که در گذشته بودم.
پس: من غیر از بدنم هستم.
این استدلال بر این گزاره مبتنی است که «آنچه در طول زمان، متغیر است، نمی تواند همان چیزی باشد که در طول زمان ثابت است».(لاهیجی، بی¬تا، ج2، ص358) این گزاره نیز خود مبتنی بر اصل این همانی لایب¬نیتس است. این اصل می گوید اگر الف همان ب باشد، در این صورت هر آنچه درباره الف صادق است، درباره ب هم صادق است. بنابراین اگر من همان بدنم باشم، باید همانند بدنم متغیر باشم، در حالی که چنین نیست.
برای اینکه مشخص شود این استدلال به سرانجام می رسد باید ابتدا ببینیم منظور از متغیر بودن بدن چیست و منظور از متغیر نبودن من چیست و ایا این دو با هم قابل جمع هستند یا نه.
معنای متغیر بودن بدن
متغیر بودن بدن به سه معنا می تواند باشد. نخست متغیر بودن ویژگیهای بدن. دوم متغیر بودن از نظر ظرف زمانی، یعنی همین که زمان بر بدن می گذرد و گذشته و حال و اینده دارد این هم نوعی تغییر محسوب می شود. اما این تغییرات مبدأ استدلال در این¬همانی شخصی نیستند، زیرا ممکن است گفته شود این نوع تغییرات، این¬همانی را از بین نمی¬برند. علاوه بر اینکه چنین تغییراتی حتی در خود «من» هم رخ می¬دهند. مثلاً من چیزهایی که نمی دانستم را آگاه می شوم، خواسته های جدید برای من ایجاد می شود، ناراحت و خوشحال می شوم و ... . همچنین به نظر می¬رسد من گذشته و آینده دارم و مشمول گذر زمان هستم.
منظور از تغییر بدن در استدلال مذکور، تغییر در اجزاء بدن است، یعنی جدا شدن یک جزء و جایگزین شدن جزء دیگری به جای آن. وقتی به سخن فیلسوفان اسلامی مثل ابن¬سینا و ملاصدرا و فیلسوفان غربی که به این استدلال پرداخته¬اند مراجعه می کنیم می بینیم آنها هم بحث خود را روی تغییر در اجزاء متمرکز کرده¬اند.
در این استدلال ادعا می شود که تغییر در اجزاء، این همانی شخصی را از بین می¬برد. مثلاً اگر یک کتاب داشته باشیم و یک برگه از آن را برداریم و برگه دیگری جای آن بگذاریم، می توانیم بگوییم کتاب دوم غیر از کتاب اول است و این دو یکی نیستند. پس اگر بدن خود را به صورت مجموعه ای از سلولها در نظر بگیریم، حتی با جدا شدن یک سلول و جایگزین شدن سلول دیگر، مجموعه سلولهای دوم با مجموعه اول متفاوت خواهد بود.
رودریک چیزم این مطلب را تحت عنوان ذات¬گرایی جزءشناختی(Mereological Essentialism) بیان می¬کند که طبق آن هرگاه الف جزئی به نام ب داشته باشد، آنگاه ویژگی «دارای جزء ب بودن» یک ویژگی ذاتی برای الف است. در نتیجه مادامی که الف وجود داشته باشد، ب نیز باید وجود داشته باشد. چیزم نتیجه می¬گیرد این¬همانی که برای یک میز یا کشتی در نظر می¬گیریم، در حالی که اجزاء آن تعویض شده اند، این¬همانی عرفی و ضعیف است نه این¬همانی دقیق فلسفی.(Chisholm, 1979, p145)
پاسخ به یک اشکال:
ممکن است گفته شود استدلال فوق نهایتاً نشان می دهد من با کل بدنم یکی نیستم. اما شاید این مجموعه سلولها، یک زیرمجموعه ای از سلولها را دربرداشته باشد که در طول عمر من ثابتند و جایگزین نمی شوند. و شاید من همان زیرمجموعه ثابت از سلولهای بدن هستم.(لاهیجی، بی¬تا، ج2، ص358)
در مورد این اشکال چند جواب قابل طرح است:
نخست اینکه فیزیکالیستها معمولاً «من» را با کل بدن یا مغز یکی می¬دانند، پس اگر ثابت شود بخشی از بدن یا بخشی از مغز تغییر کرده است، مدعای آنها رد می¬شود.
دوم اینکه اگر ثابت شود همه بدن یا مغز در طول زندگی تغییر می کند، می¬توان گفت قطعاً من همان مغز یا بدن نیستم.
سوم اینکه حتی اگر عملاً برخی از اجزاء بدن در طول زندگی انسان باقی بمانند، باقی¬ماندن هیچ جزئی از بدن برای ادامه حیات ضروری نیست. یعنی هیچ سلولی در مغز یا بدن وجود ندارد که آن قدر حیاتی باشد که از بین رفتن آن حیات انسان را از بین ببرد. پس حتی در مورد آن اجزاء ثابت مانده هم می¬توان گفت اگر آن اجزاء از بین می رفتند و اجزاء دیگری جایگزین آنها می شدند – و یا اگر به جای آن اجزاء، اجزاء دیگری ثابت می ماندند – باز هم من باقی می¬ماندم، پس من نمی¬توانم آن اجزاءِ عملاً ثابت مانده باشم.
متغیر بودن بدن در زیست شناسی سلولی
متخصصین زیست شناسی سلولی می گویند سلولهای بدن انسان عمرهای متفاوتی دارند. مثلاً گلبولهای قرمز چهار ماه عمر دارند. عمر سلولهای بافت پوششی روده کوچک، معده، نای، سلولهای اصلی بافت کبد، سلولهای چربی و اسکلت به ترتیب 2 الی 4 روز، 2 الی 9 روز، یک تا دو ماه، شش ماه تا یک سال، 8 سال و 10 الی 15 سال است. به طور میانگین عمر سلولهای بدن 8 سال تخمین زده می شود. این یعنی هر 8 سال سلولهای بدن ما تقریباً به طور کامل جایگزین می¬شوند. ( Milo & Phillips, 2015, p330 & 331)
اما سلولهایی هم در بدن انسان وجود دارد که به اندازه عمر انسان زنده می¬مانند. سلولهای عدسی چشم، بیشتر نورونهای سیستم عصبی مرکزی و سلولهای گامت زنان این گونه اند.(Ibid)
از این رو ادعای این¬همانی من با مغز همچنان جدی است و با توجه به بیان فوق همچنان رد نشده باقی می¬ماند. بنابراین در ادامه درباره تغییرات مغز انسان مروری دقیقتر خواهیم داشت.
یافته های تجربی درباره متغیر بودن مغز
برخلاف تصورات گذشته، تحقیقات اخیر – عمدتاً در قرن بیست و یکم - متغیر بودن سلولهای مغزی را نیز آشکار کرده است.
الف: زایش و مرگ نورونها
- نورون¬زایی(Neurogenesis) باعث می¬شود حتی بعد از تولد نوزاد، تولید نورونهای جدید به وسیله سلولهای بنیادی عصبی ادامه پیدا کند. حجم مغز یک بزرگسال حدود سه برابر نوزاد است که هم به خاطر تکثیر سلولهای مغزی و هم به خاطر بالغ و متمایز شدن آنهاست. (Wnuk et al, 2018, p50)
- نورون زایی در بزرگسالی هم ادامه می یابد. نورون¬زایی انسان بالغ، معمولاً در دو بخش مغز صورت می¬گیرد: هیپوکامپ و بطن¬های جانبی. (Bergmann et al, 2013, p1219)
- در دوران جنینی تعداد نورونهای ایجاد شده در مغز تقریباَ دو برابر مقدار لازم است و فرایندی به نام آپوپتوز(Apoptosis) یا مرگ برنامه¬ریزی شده سلولی(PCD) باعث حذف نورونهای زائد و نابالغ می¬¬شود. این فرایند هم تا بعد از تولد ادامه می یابد (Ibid, p21)
- به دلیل حذف نورونها و سیناپسهای اضافی بخشی از حجم ماده خاکستری از کودکی تا بلوغ از دست می¬رود، در حالی که همزمان ماده سفید مغز در حال حجیم شدن و پیچیده¬تر شدن است. تعداد سیناپس¬های مغز کودک دو ساله 50 درصد بیشتر از یک مغز بالغ است.(Wnuk et al, 2018, p50)
- از جوانی تا سالخوردگی، علاوه بر کاهش حجم و کاهش پیچیدگی نورونهای مغزی، درصدی از نورونها کاملاً از بین می¬روند. طبق یک تحقیق از 20 سالگی تا 90 سالگی تقریباً ده درصد از تعداد نورونها در نئوکورتکس مغز کاسته می¬شود.( Pakkenberg & Gundersen, 1997, p55)
- عوامل آسیب¬زا مثل ضربه مغزی، سکته مغزی، اختلالات قلبی عروقی، عوامل عفونی و بیماریهای ژنتیکی می¬توانند باعث از بین رفتن تعداد بیشتری از نورونهای مغزی بشوند.(Rubin, 1997, p617; Hutchins & Barger, 1998, p79) مثلاً در سکته مغزی ایسکمیک، در هر دقیقه نزدیک دو میلیون نورون می¬میرند و در نتیجه 14 میلیارد سیناپس و 12 کیلومتر رشته عصبی از بین می¬رود.
ب: تغییر اجزای درونی نورونها
مطالب فوق صرفاً نشان داد درصدی از نورونها در طول زندگی انسان از بین می¬روند و تعدادی از نورونهای جدید هم متولد می¬شوند، اما این تعداد در مقابل تعداد کل نورونهای مغز که حدود 86 میلیارد برآورد می¬شود ناچیز است. ممکن است کسی بگوید بالاخره درصد بالایی از نورونهای مغز در طول زندگی از ابتدای تولد تا لحظه مرگ باقی می¬مانند، پس هم چنان می¬توان ادعا کرد که این دسته از نورونهای پایدارتر با «من» این¬همان هستند. اما اینجا باید توجه کنیم که پایداری نورونها به چه معنی است. وقتی می¬گوییم بیشتر نورونها از تولد تا مرگ باقی می¬مانند صرفاً ساختار کلی این نورونها را در نظر می¬گیریم. اما وقتی در نگاهمان ذرّه¬بین قوی¬تری را به کار بگیریم می¬بینیم خود این نورونها اجزائی دارند که در طول حیات ما دائماً در حال تغییر هستند.
محققان بیولوژی ملکولی سلول می¬گویند:
«حتی پایدارترین ساختارهای سلولی نیز در طول چرخه حیات سلول، مونتاژ، جداسازی و سازمان¬دهی مجدد می¬شوند. ساختارهای دیگر که در مقیاس مولکولی زیاد هستند، در خلال فعالیتهای داخلی سلول و پاسخ¬دهی آن به محیط، به سرعت تغییر می¬کنند، جابه¬جا می¬شوند و خود را دوباره سازماندهی می¬کنند. قطعات پیچیده و به شدت سازمان¬یافته ملکولی، اجزاء را در نواحی سلول حرکت می¬دهند و رفت و آمد را به داخل و خارج هسته، از یک اندامک به اندامک دیگر و به داخل و خارج خود سلول کنترل می¬کنند.» (Alberts et al, 2002, p1474)
متابولیسم (سوخت و ساز) سلول شامل دو مرحله کاتابولیسم و آنابولیسم می¬شود. کاتابولیسم باعث شکسته شدن مواد تغذیه شده و تولید انرژی به وسیله تنفس سلولی است و آنابولیسم با مصرف انرژی، از مواد تجزیه شده برای ساخت اجزای سلول از جمله پروتئینها و اسید نوکلئیک استفاده می¬کند.
اگر بخواهیم ساختار شیمیایی نورونها را بررسی کنیم، عمده بلوکهای تشکیل¬دهنده آن پروتئینها، قندها، چربیها و اسید نوکلئیک هستند. پروتئینها نیز خود از بلوکهای کوچکتری به نام آمینواسیدها تشکیل شده اند. تمام این بلوکهای چهارگانه از عناصر مشخص و محدودی (هیدروژن، اکسیژن، کربن، نیتروژن و فسفر) درست شده¬اند. چرخه¬های متابولیکی متعددی درون سلول مثل چرخه اسید سیتریک، ترکیبات آلی مختلف را به وجود می¬آورد و به ترکیبات آلی دیگر تبدیل می¬کند. مغز مدام در حال تغذیه از خون است. مغز انسان بالغ در هر دقیقه نیاز به 750 میلی¬لیتر جریان خونی دارد. با اینکه مغز تنها 2 درصد از وزن بدن را تشکیل می¬دهد، تقریباً 15 درصد برون¬ده قلبی را دریافت می¬کند.(حائری روحانی، 1382، ص13؛ Hall & Hall, 2021, p777)
از سوی دیگر نوروگلیاها تقریباً نیمی از بافت عصبی مغز را تشکیل می¬دهند. این سلولها که اقسام متعددی دارند، اطراف نورونها را احاطه کرده اند و آنها را در جایگاه خود محافظت می¬کنند. آنها مسئول رساندن مواد غذایی و اکسیژن به نورونها، بهبود عملکرد نورونها، جداسازی نورونها از هم و حذف عوامل بیماری¬زا و نورونهای مرده هستند. آستروسیتها که یکی از اقسام نوروگلیاها هستند، با ایجاد شبکه¬ای در داخل مغز، غلظت یونهای اطراف را تنظیم می¬کنند، مواد مغذی را برای نورون فراهم می¬کنند و موجب شکل¬گیری سیناپسها و اتصالات جدید برای نورونها می¬شوند. (Ibid)
تمام آنچه گفته شد این واقعیت را آشکار می¬کند که اجزای ساختمان نورون مدام در حال تغییر است و سلول¬های عصبی، اساسی¬ترین اجزای خود را از طریق تغذیه و بازترکیب مواد در چرخه¬های متابولیکی تجدید می¬کنند، مثل ساختمانی که آجرها و ستونهایش به تدریج تغییر کنند، اما ساختار و شکل کلی آن ثابت باقی¬ بماند.
ج: امکان ادامه حیات با حذف اجزاء مغز
یافته¬های تجربی جدید نشان می دهد می توان بخشهای بزرگی از مغز انسان را برداشت بدون اینکه عملکرد شناختی او دچار آسیب محسوسی بشود. «انعطاف¬پذیری عصبی» مغز انسان به همین حقیقت اشاره دارد. طبق این ویژگی، سیستم عصبی توانایی دارد عملکرد قسمتهای حذف شده را با قسمتهای باقیمانده در مغز جبران کند. این ویژگی در درمان آسیبهای مغزی بسیار امیدوارکننده است.
چیزی که مسأله را شگفت¬انگیزتر می¬کند، امکان ادامه حیات با یک نیم کره مغز است. در کودکان مبتلا به صرع، موارد نادری وجود دارد که درمان آن تنها از طریق برداشتن بخش بزرگی از مغز و یا حتی یک نیم¬کره مغز امکان¬پذیر است. گزارشات پزشکی نشان می¬دهد این افراد بعد از عمل جراحی عملکرد رضایت بخشی دارند. تحقیق جالبی در سال 2019 عملکردهای ذهنی افرادی که یک نیم کره از مغزشان برداشته شده را بررسی کرده است. افراد مورد مطالعه در این پژوهش در 3 ماهگی تا 11 سالگی مورد عمل جراحی قرار گرفته¬اند و در 21 تا 29 سالگی آزمایش شده اند. نتایج منتشر شده نشان می¬دهد این افراد در بزرگسالی در تواناییهای شناختی تفاوت محسوسی با افراد سالم نداشته¬اند. این واقعیت حتی در عملکردهای شناختی که به طور طبیعی مربوط به نیم¬کره برداشته شده است هم صدق می¬کند. در واقع نیم¬کره باقیمانده با ایجاد ارتباطات پیچیده¬تر، نبود نیم¬کره دیگر را جبران کرده و وظائف آن را بر عهده می¬گیرد. این تحقیق ظرفیت بالای مغز در بازسازی خود و انعطاف¬پذیری عصبی را نشان می¬دهد.(Kliemann et al, 2019, pp2398-2407)
این مطلب نشان می دهد من نمی توانم با کل مغز یا بخشی از مغز این همان باشیم. چون هیچ جزئی از مغز نیست که امکان حذف آن - در عین بقای حیات و قوای شناختی انسان – وجود نداشته باشد پس هیچ جزئی از مغز نمی تواند هویت اصیل من را تشکیل دهد.
پدیدارشناسی این¬همانی شخصی
مقدمه دوم استدلال اشاره به یگانی من الآن با من گذشته دارد. این مقدمه از طریق درون نگری و پدیدارشناسی خود به دست می آید.
من وقتی به خودم مراجعه می¬کنم، «خود» را می یابم که منشأ تمام تصمیمات و صاحب همه آگاهی¬ها و حالات روانی و کیفیتهای ذهنی است که تجربه می¬کنم. از طرفی به یاد می¬آورم که در گذشته هم آگاهیها و حالات روانی داشته¬ام و تصمیماتی گرفته¬ام. یعنی درک می¬کنم کسی که الآن تصمیم می¬گیرد، همان کسی است که قبلاً تصمیم می¬گرفت، هرچند الآن تصمیمی که می¬گیرم مبتنی بر آگاهیها و حالات روانی متفاوتی نسبت به گذشته است، اما به هر حال تصمیم گیرنده در همه این زمانها من هستم. آگاهی¬های فعلی من با آگاهی¬های گذشته من متفاوتند اما همه اینها «آگاهی¬هایِ من» هستند. اگر منِ الآن و منِ گذشته این¬همان نبودند، نمی¬توانستیم بگوییم تصمیمات گذشته، تصمیمات من بودند و آگاهی¬های گذشته آگاهی¬های من بودند.
من هم از کارهای اشتباه گذشته¬ام، احساس پشیمانی و شرمساری دارم و نسبت به کارهای خوب گذشته¬ام احساس افتخار و خرسندی دارم. تمام این احساسات مبتنی بر این است که تصمیماتی که در گذشته گرفته¬ام را تصمیمات خودم می¬دانم. همچنین اگر هم¬اکنون مرتکب جرمی شوم، از عواقب آن در آینده کاملاً هراسناکم چرا که درد و رنجی که در آینده متوجه منِ آینده می¬شود را دردها و رنجهای خود من می¬دانم و الا می¬توانستم با خیال راحت به جرم خود ادامه دهم و بگذارم کس دیگری در آینده به جای من متحمل عواقب دردناکش بشود! همچنین من در تلاشهای مثبتی که می کنم امید دارم نتایج خوب آن را در آینده ببینم. ورزش می¬کنم تا در آینده کمتر دچار بیماری شوم. آموزش می¬بینم تا موقعیت اجتماعی و شغلی مناسبتری در آینده داشته باشم. همه اینها به خاطر این است که آن کسی که در آینده به این امتیازات می¬رسد را خود من می¬دانم.
وقتی در اینهمانی شخصی خود تأمل می کنیم می بینیم سه ویژگی مهم دارد:
- این همانی به معنای دقیق فلسفی است نه تسامحی و عرفی
- این همانی شخصی است نه نوعی
- [تمامِ] من، الآن موجود است و [تمامِ] من در گذشته موجود بود، نه اینکه بخشی از من الآن باشد و بخشی از من در گذشته.
بنابراین بدن و مغز که اجزاء آن در طول زمان تغییر کرده است نمی تواند شرط این همانی شخصی من را تامین کند و این دلیلی است بر اینکه باید حقیقتی ورای این بدن وجود داشته باشد.
تبیینهای فیزیکالیستی از این¬همانی شخصی
این¬همانی شخصی چیزی است که همه انسانها در خود می¬یابند، از این رو حتی فیزیکالیستها هم چاره¬ای جز تبیین آن ندارند. آنها برای توجیه این¬همانی شخصی به یکی از وحدتهای زیر متوسل می¬شوند:
وحدت ساختاری، کارکردی و درجه¬مند
سه نوع این¬همانی را برای بدن می¬توان تصویر کرد که منوط به این¬همانی کامل اجزاء آن نباشد:
وحدت ساختاری: درست است که اجزاء بدن (یا مغز) مدام در حال تغییر هستند، اما ساختار کلی بدن ثابت است. تا زمانی که انسان حیات داشته باشد یکسری چرخه های ارگانیکی در بدن او حاکم هستند و تا وقتی که این خاصیت ارگانیکی بر بدن حاکم است، او را همان شخص سابق می¬دانیم.
وحدت کارکردی: ممکن است هم اجزاء و هم ساختار یک شیء تغییر کند اما همچنان وحدتی در آن دیده شود. مثلاً فرض کنید ساختمان شهرداری منطقه 4 تهران را به تدریج مرمت و بازسازی کنند طوری که هم اجزائش تغییر کند و هم جای اتاقها. حتی ممکن است ساختارهای اداری آن هم دچار تغییر شود و در نتیجه تعداد اتاقها، نام اتاقها و تعداد طبقات ساختمان هم تغییر کند. اما همچنان می¬گوییم این ساختمان شهرداری منطقه 4 تهران است. دلیلش این است که این ساختمان همچنان همان کارکرد قبلی را دارد و امور مربوط به شهرداری در این مکان رسیدگی می¬شود. بدن (یا مغز) انسان هم حتی اگر دچار تغییرات اساسی شود اما همچنان کارکرد خود را در ایجاد خودآگاهی و هوشمندی و دیگر مظاهر حیاتی حفظ کند، همچنان همان بدن محسوب می¬شود.
وحدت درجه¬مند: حتی اگر خود اجزاء تشکیل دهنده شیء را ملاک این¬همانی قرار دهیم باز هم می¬توان نوعی وحدت را برای چیزی که برخی اجزاءش تغییر کرده¬اند تصویر کرد. بعضی از فیزیکالیستها بر این باورند که به جای نگاه صفر و یکی به وحدت و مغایرت، باید نگاه درجه¬مند به آن داشته باشیم. وقتی یک سلول از بدن انسان کم می¬شود، این بدن دیگر دقیقاً همان بدن قبلی نیست اما همچنان تقریباً همان بدن قبلی است.(Parfit, 1995, p21؛ سوئین¬برن، 1402، ص78)
استمرار وجودی یا فضا-زمانی
یک چیز حتی اگر اجزاء، ساختار و کارکرد آن در طول زمان تغییر کند، باز هم یک زنجیره علّی-معلولی واحد را تشکیل می¬دهد. همه این تغییرات روی یک شیء اعمال شده¬اند و یک خط سیر واحد را می¬سازند، حتی اگر نقطه آغاز و پایان این سیر هیچ شباهتی با هم نداشته باشند. وقتی درختی تبدیل به زغال سنگ می¬شود، می¬گوییم این زغال سنگ و آن درخت تاریخ تحول یک شیء هستند. بین این درخت و درختهای دیگر این¬همانی برقرار نیست، با اینکه شباهت زیادی دارند. پس ملاک این¬همانی شباهت نیست، بلکه اتصال وجودی داشتن در طول زمان است. به همین صورت بدن انسان هم با تمام تحولاتی که به خود دیده یک زنجیره علّی واحد را در طول زمان تشکیل می¬دهد.
پس کل بدن من (یا مغز من) از تولد تا مرگ یک بدنِ کشیده شده در بعد زمان را می¬سازد و کل این بدن کش¬آمده یک چیز است. «بدنهای در زمان» که برشهایی از بدن کش¬آمده هستند می¬توانند کاملاً با هم مغایر باشند، اما مجموع این برشها که مثل زنجیره به هم وصل هستند یک وحدت مجموعی دارند. مهم این نیست که حلقه های زنجیره با هم متفاوتند، مهم این است که ما فقط با یک زنجیره سر و کار داریم.
نقد تبیینهای فیزیکالیستی
تفکیک بین وحدت حقیقی و اعتباری
یک اشکال مشترک به همه تبیینهای فیزیکالیستی این است که هیچ یک از گزینه¬های مطرح شده نمی¬توانند تأمین کننده وحدت حقیقی میان بدن امروزی و بدن بیست سال قبل باشند.
وحدت حقیقی به این معنی است که دو مفهوم دارای یک مصداق باشند. این ادعا کاملاً ناظر به واقع است و هیچ وابستگی به ناظر ندارد. یعنی حتی اگر هیچ کس این ادعا را مطرح نمی¬کرد باز هم واقعاً چنین واقعیتی وجود داشت. اما وحدت اعتباری، یکی محسوب شدن دو چیز است نه یکی بودن آنها. برای همین وحدت اعتباری یک واقعیت مستقل از انسانها نیست بلکه وابسته به اغراض انسانی، عادتهای ذهنی و توافقهای زبانی است.
آشکار است که وقتی می¬گویم «من همان کسی هستم که دیروز دچار کمردرد شدم» می¬خواهم از یگانگی مصداقی سخن بگویم. من در این جمله نمی¬خواهم دو چیز را که واقعاً دو چیزند یک چیز محسوب کنم. در این جمله شما می¬توانید قید «واقعاً» را با هر میزان از تأکید و شدت اضافه کنید. اگر وحدت من الآن با من آینده واقعی نباشد، وحشت من از مجازاتی که در آینده قرار است شامل من شود بی¬معنی خواهد بود. در وحدتهای اعتباری، قید واقعاً قابل اضافه شدن نیست.
توماس رید در این باره می¬گوید:
«این¬همانی وقتی به بدنها نسبت داده می¬شود، این¬همانی کامل نیست، بلکه چیزی است که برای سهولت در تکلم، اسم آن را این¬همانی می¬گذاریم. این با تغییرات بزرگ در شیء هم سازگار است و اگر تغییرات تدریجی باشند، گاهی با تغییر کل شیء هم برقرار است. تغییراتی که در زبان رایج با این¬همانی سازگارند و تغییراتی که این¬همانی را از بین می¬برند، از دو سنخ متفاوت نیستند بلکه در اندازه و درجه با هم متفاوتند. این¬همانی وقتی برای بدنها به کار می¬رود، هیچ ماهیت تعیین¬شده¬ای ندارد و سؤالات درباره این¬همانی بدن، معمولاً سؤالاتی درباره کلمات هستند. اما این¬همانی وقتی برای اشخاص به کار می-رود، هیچ ابهامی ندارد و هیچ درجه یا کم و زیادی را نمی¬پذیرد. این بنیاد حقوق و تکالیف و حسابرسی است و مفهوم آن تعیین شده و دقیق است».(Reid, 1852, p246)
این مطلب را به شکل دیگری هم می¬توان گفت. وقتی اجزاء بدن تغییر کرده¬اند، یعنی مجموعه اجزاء دوم، غیر از مجموعه اجزاء اول است. حال اگر بدن اول یک ویژگی ساختاری یا کارکردی داشته باشد، نمی¬تواند این ویژگی را به بدن دوم منتقل کند. فیلسوفان متعددی مانند فارابی، ابن سینا، خواجه نصیر الدین طوسی، لایب نیتس و جوزف باتلر به درستی تأکید کرده¬اند که ویژگیها قابل انتقال از یک موصوف به موصوف دیگر نیستند.(فارابی، 1413ق، ص383؛ ابن¬سینا، 1404ق، ج2، الفن الرابع، ص212؛ طوسی، 1405ق، ص178؛ Leibnitz, 1916, p240; Butler, 1906, p263)
وقتی اجزاء یک شیء تغییر کنند و بپذیریم که مجموعه اجزاء دوم غیر از مجموعه اجزاء اول است، صفت این موصوف دوم هم نمی¬تواند با صفت موصوف اول، این¬همانی شخصی داشته باشد، بلکه فقط این¬همانی نوعی دارد. کسی که می¬گوید صفت می¬تواند از یک موصوف به موصوف دیگر منتقل شود، ناخودآگاه صفت را به عنوان چیزی مستقل از موصوف در نظر گرفته است که این با فرض صفت بودن آن در تعارض است.
وحدت درجه¬مند هم با پدیدارشناسی خود سازگار نیست. شما می¬توانید در گزاره این¬همانی شخصی بدون هیچ اشکالی کلمه «دقیقاً» را اضافه کنید. به قول جوزف باتلر، اینجا اینهمانی یک معنای سفت و سخت فلسفی دارد نه یک معنای سست و تقریبی و عرفی.(Butler, 1906, p259) همانطور که اشاره شد توماس رید هم بر کامل و غیر درجه مند بودن این همانی شخصی تأکید می¬کند. اما وحدت درجه¬مند مشکل دیگری هم دارد و آن اینکه اجزاء بدن تقریباً تغییر نمی¬کنند بلکه کاملاً تغییر می¬کنند! همانطور که گفته شد یافته های زیست¬شناسی سلولی و ملکولی نشان می¬دهند تقریباً هیچ جزء ثابتی در بدن در طول زندگی وجود ندارد پس باید بگوییم بدن یا مغز کنونی من تقریباً هم همان بدن یا مغز قبلی نیست. معیار قرار دادن وحدت درجه¬مند نه تنها وحدت حقیقی را تأمین نمی¬کند، وحدت اعتباری را هم تأمین نمی¬کند.
مشکلات تبیین مبتنی بر استمرار فضا-زمانی
الف: اعتباری شدن «من»
نکته¬ای که در تفکیک بین وحدت حقیقی و اعتباری گفته شد در مورد وحدت مجموعی بدنِ کش¬آمده هم صدق می¬کند. ما می¬دانیم حلقه های زنجیر با هم یکی نیستند اما آنها را مجموعاً یک زنجیر حساب می¬کنیم. یکی حساب کردن غیر از یکی بودن است. مجموع این بدنها، صرفاً یک ملاحظه و مفهوم جدید و نام¬گذاری جدید است نه یک حقیقت جدید. به قول چیزم این یک مفهوم خیالی و ساختگی است، اما «من» نمی¬توانم یک مفهوم جعلی و پنداری باشم. (Chisholm, 1979, p96&104)
ب: مخالفت با پدیدارشناسی «من»
اینجا اشکال دیگری نیز اضافه می¬شود. لازمه این سخن این است که در زمان حاضر تنها برش باریکی از من وجود دارد. در پدیدارشناسی این¬همانی شخصی توضیح دادیم که این با آنچه از درون¬نگری به دست می¬آید سازگار نیست. من الآن کاملاً حضور دارم، نه بخشی یا باریکه¬ای از من.
ج: عدم امکان حذف گذشته و آینده «من»
وقتی به حقیقت من توجه می کنیم می بینیم دو ویژگی مهم دارد: اولا یک حقیقت جزئی خارجی است نه یک مفهوم انتزاعی. ثانیا اصل وجود من وابسته به طول عمر من نیست. قابل تصور است که بخشی از اینده من حذف شود اما من وجود داشته باشم. مثلا اگر من پارسال بر اثر یک سانحه می مردم هم وجود داشتم و فقط زودتر مرده بودم. اما لازمه تبیین فیزیکالیستی این است که یا من را تبدیل به مفهوم کلی انتزاعی بکند یا اینکه بگوید اگر من پارسال بر اثر سانحه می مردم، من اصلا به وجود نیامده بودم که بمیرم.
برای اینکه این بحث اشکارتر شود باید ببینیم منظور یک فیزیکالیستی که بدن کش آمده را با من این همان می داند، چیست؟ من ثبوتاً در یک تاریخ معینی (مثلا ده آذر سال 1370) به دنیا امده ام و در یک تاریخ معینی که نمی دانیم (مثلا 20 فروردین سال 1440) از دنیا می روم.
حال تعریف من از نظر فیزیکالیست یکی از این دو حالت است:
- من معادل آن بدن کش آمده جزئی خارجی هستم که در سال 1370 به دنیا امده و سال 1440 مرده است.
- تعریف من از نظر تاریخ تولد و وفات انعطاف پذیراست، یعنی من معادل بدن کش آمده ای هستم که یا طولش 70 سال است یا 60 سال یا 50 سال یا ... .
در حالت اول باید این پیامد را بپذیریم که قابل تصور نیست که من بیشتر یا کمتر از آن مقدار مشخص عمر کنم و اگر زودتر از آن موعد مشخص بمیرم، در واقع اصلاً به وجود نیامده ام که بخواهم بمیرم! در حالت دوم هم باید بگوییم من یک واقعیت خارجی نیستم بلکه یک مفهوم ساخته شده ذهنی هستم چون مفهوم «یا این یا ان» یک مفهوم انتزاعی ذهنی است و وجود خارجی ندارد. هیچ یک از این دو پیامد پذیرفتنی نیست.
د: نبود اتصال فضا-زمانی در اجزای بدن
اساساً استمرار فضا-زمانیِ ادعا شده برای بدن، متغیر بودن اجزاء آن را نادیده می¬گیرد. با توجه به تغییر اجزای بدن، ادامه فضا زمانی اجزای اولیه بدن من از بدن من خارج شده و مثلا به دل خاک رفته اند. و سابقه فضازمانی بدن دوم من در بدن اول من نبوده اند بلکه پیشتر در جای دیگر مثلا میوه ه و خوراکیهای دیگر وجود داشته اند. هر یک از سلولهای بدن من از ابتدای بیگ بنگ تا انتهای جهان یک خط سیر فضازمانی دارند که در برهه کوچکی از این خط سیر وارد بدن من شده اند و بعد خارج شده اند. اما خود بدن من هیچ خط سیر فضا زمانی متصل به همی ندارد چون فرض این است که تمام اجزائش جایگزین شده اند.
آنچه باعث می¬شود احساس کنیم بدن یک استمرار و اتصالی در طول زمان دارد، این است که بدن را به عنوان یک کل، دارای ساختار یا کارکرد واحدی (مثل آگاهی و اراده) می¬بینیم و به اجزاء تشکیل دهنده آن توجه نمی¬کنیم. حال اگر برای این ساختار یا کارکرد، وجودی ورای وجود بدن در نظر بگیریم می¬توانیم بگوییم حتی اگر اجزاء بدن دارای اتصال فضا-زمانی نیستند این ساختار یا کارکرد خودش یک وجودی است که دارای اتصال فضا-زمانی است و مثلاً کارکرد اولیه مستقیماً سبب پیدایش کارکرد ثانویه می¬شود و ...، اما در این فرض عملاً از یگانه¬انگاری فیزیکالیستی خارج شده¬ایم و دوگانه¬انگار شده ایم، چون برای آن کارکرد شأنی مستقل از خود بدن در نظر گرفته¬ایم.
اما اگر بگوییم این ساختار یا کارکرد چیزی نیست جز وضعیت اجزاء، آرایش اجزاء و برایند اثرات اجزاء، و چیزی مستقل از اجزاء نیست، نمی¬تواند تأمین¬کننده استمرار فضا-زمانی باشد چون اجزاء بدن دارای چنین استمراری نیستند و خط سیرهای متفاوتی را در زمان طی می¬کنند. در این حالت کارکرد اولیه بدن مستقیماً نمی¬تواند سبب پیدایش کارکرد ثانویه بدن بشود، بلکه تعبیر دقیقتر این است که بدنی که کارکرد اول را دارد باعث پیدایش بدنی می¬شود که کارکرد دوم را دارد و لذا معیار اتصال را باید خود بدن قرار دهیم نه کارکرد آن. کارکرد بدن همانطور که وجود مستقلی از بدن ندارد، سببیت و اثربخشی مستقلی هم از بدن ندارد. از اینجا مشخص می¬گردد که فیزیکالیستها نمی¬توانند استمرار و اتصال روانشناختی را معیار این¬همانی قرار دهند، مگر اینکه منظورشان استمرار و اتصال مغزی باشد که این خصوصیات روانی را ایجاد کرده است.
در ادامه دکتر عسکری سلیمانی نکاتی را فرمودند:
- بهتر است به جای تعبیر این همانی شخصی از تعبیر ثبات شخصیت استفاده شود.
- بدن به کلیت خودش می تواند یک واحد شخصی را تشکیل دهد حتی اگر سلولهای آن کم و زیاد شوند. یک درخت با اینکه همه اجزائش در طول زمان تغییر کند، باز هم می گوییم یک درخت است.
- باید تشکیک در وجود را که ملاصدرا گفته در نظر گرفت. طبق این مبنا من با این بدن هم نوعی اتحاد دارم و نمی توان از دوگانگی نفس و بدن حرف زد، بلکه دوگانگی در عین یگانگی است.
- باید مساله ماده و صورت در نظر گرفته شود و بدون ان ادبیات نمی توان استدلال دقیقی را مطرح کرد.
سپس دکتر مهدی ذاکری ملاحظات خود را بیان کردند:
- در این مقاله سخن از درون نگری و پدیدارشناسی شد. این دو کمی با هم فرق دارند. درون نگری را روانشناسان به کار می برند اما پدیدار شناسی را فیلسوفان. در پدیدارشناسی سعی می کنیم بدون پیشفرض با خود موضوع اشنا شویم.
- وقتی از منظر پدیدارشناختی به نفس نگاه می کنیم، یک جنبه دیگری هم جلوه می کند و ان وحدت نفس با بدن است که امروزه تحت عنوان بدنمندی ذهن از ان یاد می شود. بدن جزئی از من است و در شناختهای من تاثیری عمیق دارد.
- همین بدن با وجود تغییر همه اجزائش می تواند وحدت اتصالی یا تشکیکی داشته باشد.
- شما از استمرار وجودی سخن گفتید. با توجه به مبنای حرکت جوهری ملاصدرا می توان در همین بدن هم یک وحدت و اتصال وجودی را در نظر گرفت.
- نقض حرف شما در حیوانات است. طبق دیدگاه فلاسفه ای که حیوانات را مجرد نمی دانند، وحدت آنها چطور تصویر می شود.
- شما در نهایت دوگانه انگاری جوهری را اثبات می کنید که با دیدگاه ملاصدرا در تنافی است.
دکتر ساجدی در پاسخ به نقدهای مطرح شده به نکاتی اشاره کردند:
- باید بین دو مقام تفکیک کنیم. یک مقام استدلال بر اینکه چیزی ورای این بدن مادی وجود دارد. دوم مقام اینکه رابطه ان چیزی که اثبات کردیم با این بدن چیست. در مقام اول حتی خود ملاصدرا هم که قائل به نوعی وحدت بین نفس و بدن است، همان استدلالهای متعارف نزد فیلسوفان مشاء را می اورد. نوآوری ملاصدرا مربوط به مقام دوم است. وقتی می گوییم دوگانگی در عین یگانگی، پس یعنی دوگانگی هست. یک مقام این است که دوگانگی را اثبات کنیم، یک مقام این است که نشان دهیم این دوگانگی در عین یگانگی است.
- همین نکته در مورد واقعیتهای پدیداری که گفتیم هم می آید. ما از یک پنجره پدیدارشناختی استفاده کردیم تا چیزی ورای بدن را اثبات کنیم. حال از یک پنجره پدیدارشناختی دیگر ممکن است به رابطه ان چیز ورای بدن با بدن برسیم.
- در مورد درخت، ممکن است وحدت حقیقی قائل نباشیم و وحدت ان در طور زمان صرفا اعتباری باشد. در مورد حیوانات هم فلاسفه ای که نفس مجرد قائل نیستند، با صورت و ماده می خواهند قضیه را حل کنند. نکته مهم این است که استدلال می گوید باید چیزی ورای این اجزا وجود داشته باشد. حال شما اسم ان چیزی که ورای این اجزا است و هویتی مستقل از اجزا است را می توانید صورت بگذارید. اما باید توجه داشته باشیم که اینجا صورتی که می گوییم حقیقتی است که ورای اجزاء است و در نبود اجزاء هم می تواند وجود داشته باشد، نه اینکه صرفا ویژگی جمعی همان اجزاء باشد. اگر فلاسفه منظورشان از صورت چنین چیزی باشد (که ترکیبش با ماده، ترکیب انضمامی است نه اتحادی) این می تواند مصحح وحدت باشد و این عملا پذیرش این است که ورای این اجزا چیز دیگری هست. اما اگر منظورشان از صورت و ماده ترکیب اتحادی باشد، استدلال می گوید این صورت نمی تواند مصحح وحدت حقیقی در فرض تغییر کامل اجزا باشد.
- در مورد اینکه فرمودید با حرکت جوهری هم می توان اتصال وجودی بدن را ملاک وحدت قرار داد، همانطور که پیشتر گفته شد، پیشفرض حرکت جوهری این است که یک شی واحدی داریم که صفاتش تغییر می کند و حتی ذاتیاتش هم تغییر می کند تا جایی که ماهیت ان عوض می شود اما در کل این فرایند با یک وجود سر و کار داریم اما در مورد بدن ما این اتصال وجودی را نداریم، چون اجزا رفته اند و اجزاء دیگر جایگزین شده اند و این جا جای طرح کردن حرکت جوهری نیست.
دکتر عسکری سلیمانی:
دوگانه انگاری که شما اثبات می کنید صرفا وجود چیزی ورای این اجزاء است اما آن هم می تواند خودش مادی باشد و تجرد نفس را ثابت نمی کند. باید استدلالی بیاوریم که تجرد را ثابت کند.
دکتر ساجدی:
اولا خود فلاسفه اسلامی هم از این استدلال به دنبال اثبات مغایرت نفس و بدن هستند نه لزوماً تجرد، لذا این استدلال را ذیل عنوان اثبات مغایرت یا جوهریت نفس اورده اند نه ذیل عنوان تجرد.
ثانیا موضوع ما نقد فیزیکالیسم است. فیزیکالیسم نمی پذیرد که چیزی ورای این اجزاء وجود داشته باشد. این استدلال می خواهد نشان دهد ما مجبوریم از این حد فراتر برویم.
لازم به ذکر است محتوای این تحقیق برگرفته از طرحی است که تحت حمایت مادی بنیاد ملی علم ایران (INSF) صورت گرفته است با شماره «4046422».
This work is based upon research funded by Iran National Science Foundation (INSF) under project No 4046422.
